دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است



چقدر میمون و مبارک است که عکس روی جلد آخرین شماره مجله «تایم» در ایران و از لنز دوربین یک ایرانی ثبت شده است؛ اتفاقی نادر که هم‌وطنان ایرانی را آن‌قدر به وجد آورد که تصویر جلد را به کرات در شبکه‌های اجتماعی دست به دست کردند. در تمام 92 سالی که از عمر این هفته‌نامه معتبر آمریکایی می‌گذرد این نخستین بار است که یک عکاس هموطن موفق به کسب چنین افتخاری می‌شود. او کسی نیست جز نیوشا توکلیان که سابقه فعالیت حرفه‌ای در مشهورترین نشریات بین‌المللی از جمله همین مجله تایم، نیویورک تایمز و همچنین گردآوری مجموعه عکس در کشورهای مختلف خاورمیانه را در کارنامه دارد و به واقع جزو عکاسان مطرح کشور در عرصه‌های بین‌المللی است. اما ذوق‌زدگیِ ناشی از غرور ملی‌مان را که کنترل کنیم، می‌رسیم به اصل مطلب و این‌که هدف «تایم» از پرداخت ویژه به موضوع «ایران 2025» چه بوده است؟ از دریچه‌های متعددی می‌توان پاسخ این سوال را جست و جو کرد اما ما در این‌جا قصد داریم تا به طور ویژه بر روی عکس روی جلد نشریه تمرکز کرده و آن را مورد بررسی قرار دهیم که قطعا شاه‌کلید مناسبی برای ردیابی نحوه بازنمایی ایران در گزارش «تایم» است.

ابژه عکس دختری‌ست جوان و احتمالا دهه هفتادی که چهره، نوع پوشش و فیگورش در عین سادگی، مطابق با مد روز به نظر می‌رسند. رنگ پوست، مو و مردمک چشم‌ها به همراه نوع حجاب و بافت لباس که به سبک گبه و گلیم‌های سنتی دوخته شده، خبر از ویژگی‌های تیپیکال یک پرسوناژ ایرانی و به طور کلی «شرقی» می‌دهند. در عین حال عناصری مانند اسمارت فونی که دختر در دست دارد و آسمان‌‌خراش‌های پس‌زمینه، باعث شکل‌گیری فضایی مدرن و امروزی در تصویر می‌شوند. چیزی شبیه به بادبادک نیز در دست شخصیت است که کاملا در خدمت روایت‌گری عکس و ایجاد فضایی دراماتیک عمل می‌کند. اما در سمت چپ قاب، تیتر «ایران 2025» و این جمله سوالی: «چگونه ایرانِ دهه آینده، جهان را تغییر خواهد داد؟» نقش بسته‌ است. تفسیر عکس را از همین‌جا شروع کنیم و نقشی که این تیتر به مثابه یک پیام زبانی ایفا می‌کند. می‌توان گفت وظیفه متن در این تصویر نوعی هدایت دالی و مدلولی برای جلب توجه مخاطبان است که به تعبیر رولان بارت به آن «لنگرسازی» گفته می‌شود. این نشانه‌شناس شهیر فرانسوی پیرامون این موضوع در کتاب پیام عکس توضیح می‌دهد: «متن، خواننده را در میان مدلول‌های تصویر راهنمایی کرده و او را وا می‌دارد تا برخی از مدلول‌ها را پذیرفته و برخی دیگر را در نظر نیاورد. متن، با یک اعزام هوشمندانه، خواننده را دورادور به سمت معنایی از پیش تعیین شده رهنمون می‌سازد.» تصور کنید در عکس جلد نشریه، هیچ نوشته‌ای وجود نداشت و مخاطب تنها با یک عکس خام رو به رو می‌شد. در آن هنگام، بی‌نهایت معنا و مفهوم در قالب معانی ضمنی و پنهان از عکس قابل برداشت بود و نهایتا باعث گنگی مخاطب و همچنین عدم انتقال پیام مورد نظر «تایم» می‌شد. اما همین نوشته کوتاه در گوشه‌ای از عکس به خوبی مخاطب راهنمایی می‌کند که اولا مکان این عکس، ایران است و مساله اصلی نیز بر سر «آینده» این کشور و نقش مهم آن در تغییر مناسبات جهان است.

عکاس با ترکیب‌بندی مناسب، استفاده هوشمندانه از رنگ‌ها و زیرکی در لحظه ثبت، موفق شده تا به خوبی فضاسازی کند و هندسه‌ای موزون را در تصویر تشکیل دهد. خطوط افقی نرده‌های پایین قاب به همراه تونالیته سبز رنگ دریاچه(که هارمونی خوبی با رنگ صورتی موجود در لباس فرد برقرار کرده)، باعث تزریق آرامش و ثبات به عکس شده‌اند. بعلاوه این‌که رنگ‌ سیاه موجود در شال دختر و عنوان نشریه (TIME)در کنار سفیدی تیتر و آسمان، کانتراستی جذاب را شکل می‌دهند و همچنین باعث ایجاد تعادل تونال در سمت راست و چپ قاب می‌شوند. تیتر به خوبی در انتهای مسیر نگاه پرسوناژ قرار داده شده به طوری که انگار دختر مشغول نگاه کردن به چشم‌انداز نه چندان دوری به نام «ایران 2025» است در حالی که به نظر می‌رسد در حقیقت وی مقابل یک دوربین خانوادگی فیگور گرفته و در همین حین است که عکاس «تایم» همان لحظه را از زاویه دلخواه خود ثبت کرده است. همین مساله باعث شده تا فضای خارج از قاب در نظر بیننده این عکس، بسیار پر شور و حال جلوه کند. یک جمع صمیمی دوستانه یا خانوادگی در یک عصر پاییزی برای گذراندن اوقات فراغت و تفریح به نزدیکی دریاچه رفته‌اند و دختر بعد از این‌که فرصت وزیدن باد را غنیمت شمرده و یک دل سیر بادبادک‌بازی کرده، به درخواست یک رفیق شفیق جواب مثبت داده تا جلوی دوربین او بایستد و عکس یادگاری بگیرد. اما مخاطب این لحظه را نه از زاویه رو به رو بلکه از زاویه کناری نظاره‌گر است در حالی که نگاه دختر متوجه دوربین نیست. این بی‌تفاوتی به عکاس یا به طور کلی خالق اثر هنری که یادآور برخی شمایل‌های‌ اشراف و نجبای دربار در نقاشی‌های قرون وسطایی‌ست، نوعی شکوه و غرور را به شخصیت دختر داده که البته عمودی بودن قاب نیز در ایجاد این حس بی‌تاثیر نیست.

نهایتا شاید مهم‌ترین حرف عکس معطوف به کنار هم گذاشتن ویژگی‌های سنتی و مدرنِ نسل جوان ایران است که اکنون اکثریت هرم سنی این کشور را تشکیل می‌دهند. جوانان امروز ایران به‌مانند این دختر، همواره درون خود بریکولاژی از سنت و مدرنیته را حمل می‌کنند که طبق آن در عین حال که حجابِ تا حدودی اسلامی و پای‌بندی به طرح‌های سنتی در مد لباس اهمیت دارد، اسمارت‌فون‌های مدرن نیز به جزء جدانشدنی زندگی تبدیل شده‌اند. «تایم» از بین جمعیت جوانان ایران، دختران را به عنوان نمادی از لطافت و زایش برجسته می‌کند که رشد و ترقی این قشر در عرصه‌های اجتماعی، همیشه یکی از عوامل موثر در موفقیت کشورهای در حال توسعه مانند ایران بوده است. این نشریه همچنین ترکیب سنت و مدرنیته در جوانان ایران را راهی برای ایفای نقش این قشر در مناسبات بین‌المللی و حتی تغییر جهان توسط آن‌ها معرفی می‌کند و همگام با مسئولین حکومتی جمهوری اسلامی ایران معتقد است: «ایرانِ 1404 (2025 میلادی) می‌تواند افق‌های جدیدی را به چشم جهانیان باز کند.»

"این مطلب در شماره 637 مجله چلچراغ منتشر شده است."

  • محمد رضوانی پور

وقتی در تاریخ سینما تنها دو فیلم هستند که به بازنمایی زندگانی پیامبر اسلام(ص) اختصاص پیدا کرده‌اند، ذهن‌ها خواسته یا ناخواسته به سمت کشف اشتراکات و افتراقات آن‌ها سوق پیدا می‌کند. «رسالت» مصطفی عقاد در مقایسه با «محمد رسول‌الله» هنوز هم فیلم بهتری‌ست که منشا این برتری در وهله اول خود را در ساختار فیلم‌نامه نشان می‌دهد و نتیجتا در تصویر واضح‌تری که از پیامبر اسلام(ص) و اطرافیانش بدان وسیله ساخته می‌شود. چگونه؟ اولین محدودیتی که در ساخت فیلم‌های تاریخی و دینی در کشورهای اسلامی ایجاد می‌شود، حساسیت‌ها بر روی نحوه نمایش جسم پیامبران و امامان است. نمایش چهره ممنوع است، غالبا دیالوگ‌های انگشت‌شماری برای شخصیت در نظر گرفته می‌شود و فیلمساز مجبور است تا فاصله خود را با آن شخصیت آسمانی حفظ کند. اما قدر مسلم در این شرایط بار اصلی روایت داستان به دوش شخصیت‌های دیگر داستان نهاده می‌شود. هم یاران و نزدیکان پیامبر(ص) و هم دشمنان او یعنی مشرکان همه و همه باید به قدری خوب پرداخت شوند تا بتوانند بهانه‌ای باشند برای هرچه نزدیک‌تر کردن مخاطب به شخصیت اصلی که همان پیامبر(ص) است. البته نه آن مخاطب ایرانیِ مسلمانِ شیعه‌ای که از کودکی با معارف پیامبر(ص) پرورش یافته و با شنیدن حدیثی از جانب آن بزرگوار دچار انبساط روحی می‌شود بلکه منظور مخاطبی در مقیاس جهانی‌ست که ممکن است راجع به موضوع فیلم کاملا بی‌اطلاع و حتی بی‌تفاوت باشد.

در فیلم «محمد رسول‌الله» این اغراق است که از همان ابتدا چاشنی پرداخت به اغلب شخصیت‌ها می‌شود در حالی که این رویکرد راجع به هر دو دسته مومنین و مشرکین در فیلم وجود دارد و در گروه شخصیت‌های مثبت قصه، این مساله به بیش از حد ماورایی نشان دادن آن‌ها می‌انجامد. «ابوطالب» ابتدا در سنین پیری مشاهده می‌شود در حالی که گریم چهره‌اش، حالت راه رفتن و صدایش، خود دسته کمی از پیامبران ندارد. بعد سکانسی فرا می‌رسد که ابوطالب جوان در حالی که سراسیمه است خبر آشوب در شهر را به پدرش می‌دهد. «عبدالمطلب» در آغاز چنان آرامشی دارد که حتی سرش را هم به سمت پسرش برنمی‌گرداند. پس از اندکی مکث رو به سوی ابوطالب می‌کند در حالی که چهره‌اش محل فرود پرتوهایی‌ست که هاله نوری را پیرامون صورتش شکل می‌دهند و بعد از میان آن همه اخبار ناگوار جنگ و آشوب فقط حال آمنه را می‌پرسد تا خیالش راحت شود. انگار چیزی از اسرار عالم می‌داند که اغیار نمی‌دانند. حال مگر غیر از این است که راجع به این اشخاص باید گفت آنان صرفا انسان‌هایی بوده‌اند خوب و نیکو سرشت و نه بیش‌تر؟ مشکل از جایی آغاز می‌شود که این مقدار از تقدس‌زایی و خط قرمز آفرینی،‌ دیگر به فیلسماز اجازه نمی‌دهد تا آدم‌های فیلمش را به چالش بکشد و این اتفاق عملا باعث انفعال آن‌ها در درام می‌شود. بعلاوه در خلق شخصیت‌های منفی مانند «ابوسفیان» نیز کلیشه‌ها نقش اصلی را ایفا می‌کنند. آدم بدِ قصه کسی مثل داریوش فرهنگ است که صرفا چشمان از حدقه بیرون زده و کاسه خونش قرار است خباثتش را بسازند. راجع به گروه یهودیان و نفر اصلی آن‌ها که «ساموئل» نام دارد نیز این عدم نزدیکی به عمق شخصیت‌ها مشهود است. ریشه دعوای ساموئل با بقیه خاخام‌ها در چیست؟ چرا ساموئل با استدلال‌های عالمان یهود که می‌گویند طبق منابع دینی لزومی ندارد موعود حتما از یهود باشد قانع نمی‌شود؟ کتاب مقدسش با آن‌ها فرق دارد یا اهداف دیگری در مباحث درون گفتمانی یهود چنین ابراز نظری توسط او را اقتضا می‌کند؟ وقتی این‌ درونیات عینی نشوند، تصمیم رادیکال ساموئل مبنی بر آسیب زدن به کاروان محمد(ص) نیز کامل درک نمی‌شود.

در فیلم «رسالت» شخصیت‌هایی مانند «ابوطالب»، «حمزه» و «هند» کاملا قابل درک و زمینی هستند. تلاش می‌کنند، گاه پیروز می‌شوند، گاه شکست می‌خورند و ناامید می‌شوند، بعضا خشمگین شده و فریاد می‌زنند و در یک کلام درگیر کشمکش‌های درونی و بیرونی به چالش جدی کشیده می‌شوند. حتی عقاید ذهنی مشرکین به معنای واقعی کلمه «تبیین» می‌شود و بنیان مخالفت‌شان با محمد(ص) در قالب اهداف اقتصادی و تجارتی درک می‌شود. منطق بت‌پرستان لااقل از نگاه خودشان مشخص است: «پرستیدن روح بزرگی که در قالب بت تجلی پیدا کرده است و نه سجده احمقانه به یک تکه سنگ یا چوب معمولی.» گره‌ها و ماجراهای جذاب فیلم از دل تضاد میان مومنین و مشرکین برمی‌خیزد که مشخصا معلول کنش‌محور بودن این شخصیت‌هاست. حتی شخصیت‌های فرعی نیز تا حدی شناسنامه‌دار شده‌اند که در نهایت شاهد تحول چند تن از سران سپاه اباسفیان و گرویدن آن‌ها به اسلام هستیم.

اما در خصوص شخصیت نبی اکرم(ص) یک فیلم سعی دارد تا بر جنبه‌های زمینی ایشان تاکید کند و دیگری سعی در برجسته کردن سویه‌های خارق‌العاده و معجزات دارد. در نسخه هالیوودی در عین حال که یاران پیامبر(ص) در سکانسی مانند ملاقات با پادشاه حبشه، به او می‌فهمانند که محمد(ص) هم یک انسان است و آن‌ها فقط برابر پروردگار تعظیم می‌کنند، اعجازهای پیامبر اسلام(ص) مانند ماجرای غار حرا و تار عنکبوت نیز در اوج شکوه پیش چشم مخاطب قرار می‌گیرند. توازنی برقرار است بین ویژگی‌های شخصیتیِ آن پیامبری که طبق روایات اسلامی آنقدر شبیه بقیه انسان‌ها رفتار می‌کرد که غریبه‌ها نمی‌توانستند ایشان را از صحابه تشخیص دهند و پیامبری که در عین حال صاحب توانایی‌های حیرت‌انگیز و خدادادی بود. اما علاوه بر این‌که در فیلم مجیدی این تعادل رعایت نشده و غالبا بر جنبه فرازمینی پیامبر(ص) تکیه شده، وقتی حضور یک کودک در کانون این همه معجزه با انفعال دیگر شخصیت‌های فیلم - که باعث می‌شود صرفا با بهت‌زدگی به شخصیت پیامبر(ص) بنگرند توأمان می‌گردد، سبب می‌شود تا باز جنبه‌های ماورائی پیامبر(ص) بیش‌تر جلب توجه کرده و فیلم به شدت با تماشاگر فاصله‌گذاری کند. حال نگاه کنید به سکانسی از فیلم «رسالت» که حمزه با حالتی غمگین درد و دل با پیامبر(ص) را آغاز می‌کند و به مرور شکایت‌هایش از مورد تمسخر واقع شدن و آزار و اذیت کفار تا جایی پیش می‌رود که غرورش جریحه‌دار شده و حتی بر سر پیامبر(ص) فریاد می‌کشد تا فرمان جنگ را صادر کند که البته بعد به خاطر این‌کار عذرخواهی می‌کند. چیزی که اینجا اهمیت دارد نمایش یک رابطه واقعی میان عمو و برادر زاده‌ است که همذات‌پنداری مخاطب را می‌طلبد. اما به راستی ابوطالب در «محمد رسول الله» چه کنش جدی از خود نشان می‌دهد و در کجا تاثیرگذار است؟ به نظر می‌رسد اگر تماما از قصه حذف شود فیلم بدون او هم جلو می‌رود. در سکانس مربوط به سکنی گزیدن کنار دریا، می‌بیند شتری که محمد(ص) - در آنجا کودکی‌ حدودا ده ساله است بر آن سوار است کجا توقف کرده و او هم به تبعیت از آن کاروان را همانجا ساکن می‌کند و یا مثلا هنگامی که به وسیله یکی از کارگزاران به کلیسا دعوت می‌شوند، ابوطالب همچنان مردد است و محمد(ص) او را راهنمایی می‌کند تا پیش‌نهاد را قبول کند. نکته قابل تامل دیگر پیرامون شخصیت ابوطالب به عنوان راوی این است که فیلم به طرز پیش پا افتاده‌ای منطق روایت اول شخص را زیر پا می‌گذارد. قسمت اعظم فیلم به واسطه یادآوری‌های ذهنی ابوطالب روایت می‌شود در حالی که وی با کمال تعجب در بسیاری از صحنه‌های فیلم شامل جلسات یهودیان، کودکی پیامبر(ص) کنار آمنه و حلیمه و...، غایب است به اضافه این‌که با تعداد قابل توجهی از نماهای نقطه نظر اشخاص مختلف مواجهیم که صرفا می‌توانند تجربه سوبژکتیو و ذهنی همان افراد(ابوسفیان، ابرهه، حلیمه و غیره) باشند که طبیعتا ابوطالب هیچ اطلاعی پیرامون آن‌ها ندارد.

از این گذشته سوالاتی راجع به صحت تاریخی برخی اعمال محمد(ص) پیش می‌آید. مثلا آیا پیامبر(ص) از همان کودکی توانایی این را داشته که مانند مثال‌های مذکور، افراد بزرگسال  و با تجربه را در مقاطع مهم راهنمایی کند و تا این حد جزئی مسیر را به آن‌ها نشان دهد؟ و اگر هم داشته، آیا این کار را می‌کرده و بزرگترها هم به او رجوع می‌کردند؟ چندین پلان در طول فیلم وجود دارد که وقتی کودک تنهاست، آواهایی شنیده می‌شود که نجوا می‌کنند: "محمد! محمد!" چه کسی دارد آن کودک را خطاب می‌کند؟ بیش‌تر به نظر می‌آید صدای فرشتگان باشد که این مساله در قالب وحی توجیه‌پذیر است اما مگر در آن سنین به محمد(ص) وحی می‌شد؟ چه چیز باعث می‌شود تا آن فرد دیو صفت که قصد خاک کردن دخترش را دارد، در برخوردی کوتاه با ایشان به کلی متحول شود و از دفن دخترش صرف نظر کند؟ آیا پیامبر ما در کودکی دارای چنین جذبه‌ ماورائی بود تا افرادی از این دست در برخورد با او، قالب تهی کنند و آیین سنتی خود(زنده به گور کردن دختر) را به دست فراموشی بسپارند؟ و یا مثلا طبق کدام سند تاریخی محمد(ص) دایه خود؛ حلیمه را شفا داده است؟

بنابراین فیلم مجیدی در جایگاه شخصیت‌پردازی به مراتب عقب‌تر از همتای هالیوودی خود قرار می‌گیرد اما کاش حداقل با ایجاد یک پیرنگ داستانی در فیلم‌نامه‌ی مجید مجیدی و کامبوزیا پرتوی، این کم‌توجهی به پرداخت درونیات و عمق شخصیت‌ها کم‌تر توی ذوق می‌زد. در نبود قصه با سکانس‌هایی مواجهیم که بدون وجود ارتباط ارگانیک بین یکدیگر کنار هم چیده شده‌اند و اگر نیم ساعت از فیلم کم یا یک ساعت به آن اضافه شود و چنانچه چندین سکانس‌ پس و پیش شوند هم تغییر خاصی در اثر به وجود نمی‌آید. حتی نخ تسبیحی میان این موقعیت‌ها وجود ندارد تا مخاطب بتواند آن‌ را «دنبال» کند. مخاطبی که ذاتا عاشق قصه شنیدن است و علاقه‌اش به سینما با این تمایل ذاتی پیوند خورده است. راز ماندگاری «رسالت» بعد از حدود چهل سال در همین مساله نهفته است. شخصیت‌هایی به یادماندنی خلق می‌شوند و کشمکش‌هایشان یک داستان جذاب را طی ساختاری منسجم شکل می‌دهد که حاصلش یک فیلم کالت است برای مسلمانان جهان که تا ابد هم ماندگار خواهد ماند. اما فیلم «محمد رسول‌الله» علی‌رغم قوت‌های تکنیکال در فیلم‌برداری، جلوه‌های ویژه خیره‌کننده، موسیقی تحسین برانگیز و همچنین خلق چند صحنه تاثیرگذار مانند وداع حلیمه، موفق نمی‌شود تا در غیاب شخصیت‌پردازی دقیق، داستان دراماتیک و روایت‌پردازی اصولی کاری کند که در نوبت دوم تماشای فیلم از این‌که در پَسِ این پروداکشن عظیم آن چیزی نیست که انتظارش را داشتیم سرخورده نشویم.


 

 

 

  • محمد رضوانی پور

سینمای ایران در چند سال اخیر با رشد روز افزون آثاری رو به رو شده است که یا به واقع در گونه واقع‌گرا و اجتماعی جای گرفته و یا ادعای چنین انتسابی را دارند. اولین فیلم بلند سینمایی وحید جلیلوند که پیش‌تر سابقه مستندسازی دارد نیز در زمره همین آثار قرار می‌گیرد. «چهارشنبه؛ 19 اردی‌بهشت» اما قربانی خلط ‌شدگی مفهوم «رئالیسم» در دو سبک جداگانه از سینما یعنی مستند و داستانی شده است. سینمای مستند که واقع‌گرایی با ذات آن پیوند مستقیم و لاینفک دارد، راه حل مناسب و البته سهل‌الوصول‌تری برای هنرمندی‌ست که می‌خواهد با استفاده از بستر مناسبی که این رسانه برای پیام‌رسانی مستقیم و بی‌واسطه به ذهن مخاطب در اختیار وی قرار می‌دهد، «حرفش» را بزند. اما ظاهرا وحید جلیلوند در اولین فیلم بلند داستانی خود به دنبال همان نوع از پیام‌دهی‌ و بروز دغدغه‌ است که در سینمای مستند اتفاق می‌افتد. فیلم در روایت نخست با دوربین روی دست و نماهای شبه مستند از جمعیت مردم شروع می‌شود ولی در ادامه این میزان از رئالیته با دستکاری‌ و تاکیدهای بسیار مستقیم کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس در درام توام می‌شود غافل از آن‌که مهم‌ترین دستاورد فیلم‌ساز داعیه‌دار واقع‌گرایی، چیزی جز تلاش برای حذف هر گونه نشانه و ردپا از حضور اثرگذارِ خود در فیلم نیست. اگر قبول کنیم در بالاترین سطح از رئالیسم نیز باز هم این خالق اثر هنری‌ست که دست به برساخت جهان پیرامون می‌زند و خواه ناخواه زاویه دیدش در تار و پود اثر رخنه می‌کند، اما این موضوع غیر قابل چشم‌پوشی‌ست که آن حس ناب و واقع‌گرایانه‌ای که در آثار هنرمندانی مانند اصغر فرهادی قابل لمس است محصول کنار کشیدن و عدم دخالت خود خواهانه مَنیّتِ فیلم‌ساز در جهان اثر است. اما در این‌جا نادیده گرفتن این اصول و خودنمایی بیش از حد فیلمساز، «چهارشنبه؛ 19 اردی‌بهشت» را تبدیل به یک ملودرام تصنعی و متظاهرانه می‌کند که به جای شخصیت‌پردازی و روایت منطقی قصه‌اش، هوچی‌گری و شلوغ‌کاری می‌کند و هدفش برانگیختن غرایز احساسی بیننده است بدون این‌که این عواطف دارای پشتوانه عقلیِ نشات گرفته شده از ساختار منطقی درام باشند.

 جلال آشتیانی با بازی امیر آقایی شخصیت اصلی فیلم است که معلم بودن او، دوستی نزدیکش با مالک یک شرکت تبلیغاتی، وضعیت نسبتا ایده‌آل دکوراسیون منزل و به طور کلی سبک زندگی‌اش نشانگر تعلق او به طبقه متوسط یک جامعه شهری مانند تهران است و با این اوصاف تقریبا غیر ممکن است که هیچ‌ بنی بشری در دایره گسترده روابط اجتماعی چنین فردی پیدا نشود تا پنج میلیون تومان به او قرض دهد، آن هم برای جلوگیری از مرگ فرزندش! بعلاوه اگر کارگردان به جای ساختن چنین تصویر مدرن و شیکی از محل کار و زندگی شخصیت اصلی داستان، کمی او را به طبقه فقیر جامعه نزدیک‌تر می‌کرد، در این صورت «مرگ کودک بر اثر ناتوانی مالی» که به نوعی موتور محرک فیلم‌نامه است قابل باور بود. اگر بگذریم از نقش دکوراتیو همسر آشتیانی که بود و نبودش تفاوتی در قصه ایجاد نمی‌کند، ضعف شخصیت‌پردازی در اپیزود پایانی به اوج خود می‌رسد. آشتیانی یک فرد غیر قابل پیش‌بینی‌ست و آن‌قدر واکنشی و کم‌ثبات عمل می‌کند که هر اتفاق یا شخصیت دیگری را نیز می‌توان بر سر راه این فرد طراحی کرد تا در اپیزود پایانی بیش‌تر دچار تردید شود. اگر درد او واقعا بچه از دست رفته‌اش است و می‌خواهد نقش همان قهرمانی را بازی کند که خودش در گذشته آن را در جامعه پیدا نکرد، پس دیگر این همه شک و شبهه میان ستاره و لیلا و دیگران چیست؟ اگر واقعا آن‌قدر مستاصل است که قدرت قضاوت بین نیازمندان را ندارد و به بُر زدن فرم‌ها روی می‌آورد پس چرا بعدا پارتی‌بازی می‌کند و می‌خواهد نصف پول را به لیلا بدهد؟ او همچنین وقتی با سیل جمعیتی که جلوی دفتر تجمع کرده‌اند یا فرم‌های متعدد نیازمندان مواجه می‌شود به ریسمان نخ‌‌نماشده‌ی «نمیدونستم این‌جوری میشه!» چنگ می‌زند. ظاهرا نویسندگان فیلم‌نامه این اظهار استیصالِ دم دستی را توجیه مناسبی برای بی‌منطقی کنش‌های این کاراکتر‌ یافته‌اند.

نقش‌ لیلا و ستاره هم بیش‌تر در جهت ایجاد فضایی رقت‌بار و پر سوز و گداز در فیلم است. مشکل لیلا با شوهر زارش به هیچ عنوان برای مخاطب ملموس نیست و مسائلی از قبیل اخراج شدن ستاره از خانه، سلطه دیکتاتوری و اغراق شده پسرخاله بر روی او و یا مساله باردار شدنش که یادآور قانون نانوشته‌ سریال‌های آبکی دهه 80 تلویزیون ایران یعنی: «در مواقع ضروری این یک زن حامله است که به بهانه علاقه به نگه داشتن فرزندش، داستان را کش می‌دهد و کمی رنگ و لعاب احساسی به آن می‌دهد» می‌باشد، مجموعا هرچه بیش‌تر کمک می‌کنند تا فیلم لحنی کاملا احساسی و سانتی‌مانتال به خود بگیرد. وقتی این موضوع با دیالوگ‌نویسی‌ مصنوعی و چینش کلیشه‌ای میزانسن‌ها همراه می‌شود، سکانس‌هایی مانند ملاقات ستاره و شوهرش در زندان به وجود می‌آیند که به واقع روی مرز کمدی ناخواسته در حرکت هستند.

آن اشتیاق برای تنش‌زایی و محتوا رسانی به طور ویژه در کارگردانی نمودهایی دارد از جمله کلوزآپ‌های متعدد و آزاردهنده‌ای که از کاراکترهای اصلی و حتی فنی دیده می‌شود یا موزیک متنِ تحمیلی و تکراری که حتی بر پلان‌های آغازین فیلم هم ضمیمه می‌شود تا توجه تماشگر را جلب کرده به او بفهماند که «این‌جا خبرهایی وجود دارد و اتفاقات هولناکی در راه است»! مخاطب هنگام تماشای فیلم با کُمپِلکسی از بدبختی، جیغ و داد، بگیر و ببند پلیسی، گریه‌های منفعلانه زنانه و کلیشه‌های مبتذلی مانند بارداری ناخواسته یا حکم بُریدن‌های یک شبه قاضی برای دیه مواجه است که به خوبی دراماتیزه نشده‌اند و توسط شخصیت‌های تک‌بعدی و بی‌شکلی به وجود می‌آیند که متاسفانه سرانجام مشخصی نیز در پایان‌بندی برایشان طراحی نشده است. به عنوان مثال سرنوشت ستاره در پایان فیلم هیچ ربطی به مساله اصلی او در طول داستان یعنی چالش با خانواده‌اش بر سر مساله ازدواج ندارد و مشکل اصلی او همچنان حل نشده رها می‌شود.

«چهارشنبه؛ 19 اردی‌بهشت» اثبات می‌کند که گنجاندن لحظات احساسی متعدد با توسل به انواع و اقسام ترفندهای ناشیانه در فیلم‌نامه و همچنین تلاش فیلم‌ساز در جهت به رخ کشیدن دردهای تلخ اجتماعی، لزوما به خلق یک فیلم واقع‌گرای اجتماعی منجر نمی‌‌شود حتی اگر این حجم از تنش و فلاکتِ باسمه‌ای مورد پسند جشنواره‌های خارجی قرار گیرد.

___________________________________________

*نام چهارمین فیلم سینمایی منوچهر هادی(1392)

 

  • محمد رضوانی پور