دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

بارزترین ویژگی عکس قدرت فوق‌العاده‌اش در روایت‌گری است. مادر و پدری پا به سن گذاشته، همه چیز را آماده کرده‌اند تا امشب میزبان فرزندان، عروس‌ها، دامادها و نوه و نتیجه‌هایشان برای مراسم افطاری باشند. این‌که تمام این زندگی چند ده ساله را در نهایت سادگی و قناعت برگزار کرده‌اند درست، اما دوست دارند برای مهمانانی در زندگی مدرن شهری آن‌قدر پرمشغله هستند که بیش از ماهی یکبار فرصت سر زدن به اهالی این خانه را ندارند، سنگ تمام بگذارند.

از ساعت‌ها قبل از اذان، کارها کم کم روی قلتک می‌افتد. حیاط آب و جارو می‌شود، حوض هم تمیز و پرآب. گلدان‌ها روی لبه حوض می‌نشینند و سنگ‌فرش‌های حیاط مفروش می‌شوند به یک دست‌بافتِ خوش‌رنگ و اصیل. آخر کار، زمانی که همه چیز درست سر جای خودش قرار گرفته، مادر و پدر کنار هم‌دیگر می‌نشینند و حالا تم اصلی قصه عکس شکل می‌گیرد: «انتظار». در این لحظات چقدر حال و هوای دل‌ هر دویشان شبیه است به قُل قُل‌های دیگ آشی که کنارش نشسته‌اند. زاویه دوربین هوشمندانه این حس را برایمان ساخته و پرداخته است. نمای باز از زاویه بالا در کنار استفاده از عمق میدان زیاد کمک می‌کند تا بر همه جزئیات مسلط شویم و ترکیب بندی موقعیت مادر و پدر روی نقطه طلایی یک سوم بالایی و قرار گرفتن به عنوان نقطه ثقل عکس، نوعی حس در راس امور بودن و تاثیرگذاری آن دو بر اجزای خانه را در متن اثر جاری می‌کند. بعلاوه، کوچک شدن حجم جسمی آن‌ها در نمای لانگ شات باعث می‌شود تا حجم زیادی از صحنه که خالی از انسان است جلب توجه کند و در نتیجه حس مهجور بودن والدین بیش‌تر منتقل می‌شود.

همچنین سمت چپ آن‌ها را سایه‌ای پوشانده و در سمت راست هم مقدار زیادی از برگ‌های گیاهانی که به رنگ سبز تیره هستند وجود دارد. این تونالیته تیره به خوبی بر فضای شب دلالت می‌کند. قطعا اگر آسمانِ عکس روشن بود و ما همین صحنه را برای یک ضیافت ناهار می‌دیدیم، این حس غربت و تنهایی در عکس به وجود نمی‌آمد که تازه بعدش بخواهد انتظار را تداعی کند. اصلا انگار تار و پود مفهوم انتظار گره خورده است به پابرجایی و تعلیق در یک شبِ تار، در عین امیدِ گذار به سمت روشنایی.

نکته برجسته دیگر در زمینه نور، نحوه پخش و گسترش آن در سطح حیاط است. در یک سوم بالایی، گیاهان باغچه و دیوار پشت سر سوژه‌ها کم نور اند و به تیرگی می‌زنند اما سپس مادر و پدر را می‌بینیم که به شدت نوردهی‌ و به این وسیله کاملا از پس زمینه‌شان جدا شده‌اند و بعد هم دو سوم پائینی قاب را روشن می‌بینیم. حال این سایه‌های روی زمین که در سمت راست و چپ پاهای مادر قرار دارند نقشی اساسی ایفا می‌کنند. در سمت چپ مادر (از زاویه دید ما)، خطی صاف روی زمین به وجود آمده که از حدود نوک پاهای مادر شروع می‌شود و تا سطح فرش امتداد می‌یابد. سمت راستش را هم خط سایه‌ گیاهان پر کرده است. پای مادر به مثابه مرکز این زاویه 90 درجه تشکیل شده بر زمین، در وسط این رنگ‌مایه‌های تیره قرار دارد طوری که گویی او پنجره‌ایست برای پاشیدن نور به خانه. در میانه حیاط هم اگر فرش قرمز و حوض آبی و هندوانه سبز با کانتراستی جذاب، یک ترکیب هارمونیک و پرکشش را تشکیل می‌دهند، به واسطه همین فیگور جذاب نور در عکس است.

میزان‌سن آن‌قدر دقیق و حساب‌شده است که اگر حالت قرارگیری هرکدام از اجزای صحنه را جور دیگری فرض کنیم، معادلات به هم می‌ریزد. زاویه نشستن پدر و مادر و ارتباط ارگانیکی که با محیط برقرار می‌کنند از جمله همین موارد است. به طوری که عکاس آن‌ها را از زاویه روبه‌رو و در جهت امتداد خطوطی که المان‌های عکس رسم می‌کنند قرار داده است. خط مستقیمی که ردیف گلدان‌های سمت چپ حوض تشکیل می‌دهند، خط‌های عمودی نقش‌بسته روی سنگ فرش‌های کف حیاط، شاخه‌‌ درختی که از بالای سر پدر به قاب وارد شده و مانند نوک پیکان به او اشاره دارد و یا آن فرش و سفره سپیدرنگی که روی آن پهن شده، همه‌ خطوطی «هدایتگر» را تشکیل داده که اگر امتدادشان دهیم به پدر و مادر ختم می‌شوند و چشم را  به سمت آن‌ها هدایت می‌کنند.

ارتباط بین عناصر فرش، سفره و والدین صرفا به این موقعیت هندسی محدود نمی‌شود. مادر و پدری که هر دو سفیدپوش هستند، روی پس‌زمینه‌ای قرمز رنگ نشسته‌اند. دقیقا مانند سفره سفید رنگ غذا که بر فرش قرمز پهن است. وحدت سوژه‌ها با فضا تا جایی پیش می‌رود که می‌توان گفت ذره ذره اجزای این خانه با وجود این دو شخصیت عجین شده است. انگار این سفره، خودِ این پدر و مادر هستند که سفره‌ی عمرشان را بی‌منت برای فرزندانشان گستراندند تا ذره ذره رشد کنند و قد بکشند.

اما این خانه و اهلش که به مرور فرسوده شوند تنها ما مانده‌ایم و آپارتمان‌هایی دیلاق که «محل سکونت» ده‌ها خانواده را در هم چپانده، در حالی که شاید چند نسل بعد حتی کسی خبر هم نداشته باشد که روزگاری در چنین خانه‌هایی که نظیرش را در این عکس شاهدیم، زندگی بود که جریان داشت. محل سکونت کجا، محل زندگی کجا.

  • محمد رضوانی پور

حدود دو سال از شروع فعالیت گروه سینمایی هنر و تجربه در ایران می‌گذرد. گروهی دولتی که بستر دیده شدن آثاری بر پرده‌ی‌ نقره‌ای را فراهم آورده است که در فضایی خاص، ایزوله و به دور از رقابت در گیشه‌ی بدنه سینما تولید می‌شوند. هنر و تجربه تا اینجای کار از یک سو میزبان فیلم‌هایی بوده‌است که می‌توانند محل بروز خلاقیت‌ها و انواع بازیگوشی‌های فرمی سازندگان اغلب جوان آن باشند و از سوی دیگر هم به حیات خلوت فیلم‌های تحریم‌شده، جامانده از اکران و رادیکال تبدیل شده‌است. اما بحث ما در این‌جا این است که اصولا فلسفه‌ی تشکیل گروه هنر و تجربه در کنار سینمای بدنه چیست و چه تبعاتی برای سینماگران ما در پی دارد؟ اولا کشمکش میان سینمای هنری و عامه‌پسند بحثی قدیم است. سینمای فرانسه که به نوعی مهد سینمای هنر وتجربه است و هالیوود آمریکا هم که از سیستم های غول‌آسای استودیویی حمایت می‌کند در طول دهه‌های گذشته همواره با یک‌دیگر چالش داشته‌اند. این رقابت در فیلم‌های مورد حمایت جشنواره کن و آکادمی اسکار هم نمود دارد به طوری که کمتر پیش می‌آید فیلمی در یک سال بتواند نظر مثبت هر دو گروه را به سمت خود جذب کند. اما ریشه‌ی این تقابل‌ها نه از تفاوت آرای داوران و مدیران هر دوره‌ی این سیستم‌ها بلکه از تفاوت در سطح عمیق ایدئولوژی‌ها ناشی می‌شود. دقیقا همان مفهومی که در نهادهای فرهنگی ایران وجود ندارد و بر خلاف این ساختار هرمی، تفاوت در عملکردها از تفاوت در سطح سلایق مدیران فرهنگی کشور ناشی می‌شود و بسیار دیده‌ایم که تولیدات این سیستم معیوب در دوره‌های مختلف ضد هم هستند و حتی یک‌دیگر را نقض می‌کنند. این نتیجه عدم وجود یک استراتژی و پارادایم نظری ثابت از دیدگاه حاکمیت و فراتر از جناح‌هاست. به همین خاطر اگر بخواهیم این موضوع را در دوگانه‌ی سینمای هنری و عامه‌پسند بهتر درک کنیم باید طرز نگاه سردمداران این دو جریان به فلسفه‌ی هنر و رسانه را فهم کنیم. سینمای هنری محصول اعتقاد به سینمای غیر ابزاری‌ست و هنر در آن برای روح هنر تولید می‌شود اما نظام هالیوود حال حاضر نتیجه نگرش به سینما از دریچه یک صنعت فرهنگی است که اولی با تعاریف هنر مدرن اصیل همخوانی دارد و دومی که به لحاظ تاریخی متاخر است ذیل عنوان هنر جدید رسانه‌ای تعریف می‌شود. در هنر مدرن همیشه این ذهنیات هنرمند است که بدون تاثیرپذیری از عامل بیرونی، مولد ابژه است و هنرمند لزوما وظیفه بازنمایی امور واقعی جامعه را ندارد و اصطلاحا به خودآئینی(autonomy) هنری دست پیدا کرده‌است. در همین دوران است که هنر‌های آبستره یا انتزاعی به شکوفایی می‌رسند و مکتب‌هایی مانند اکسپرسیونیسم انتزاعی و یا سوررئالیسم ایجاد می‌شود. اما در هنر معاصر توجه به شرایط و بافت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و غیره در تولید اثر آنقدر افزایش می‌یابد تا در جهت از بین رفتن فردیت و سوژگی هنرمند عمل می‌کند و منجر به دگرآیینی هنر(heteronomy) می‌شود و نهایتا به زعم بسیاری از اندیشمندان پست‌مدرن، سوژه فعال به پایان کار خود نزدیک می‌شود. کمی جلوتر که برویم، ماهیت سینمای هنری و تجربی را نیز بهتر درک می‌کنیم. حال برای تبیین فرآیند مرگ تدریجی سوژه به شرح چند مورد از تفاوت‌های هنر مدرن و هنر نوین رسانه‌ای می‌پردازیم. اول این‌که در هنر مدرن، این نقاشان، مجمسه‌سازان و بقیه هنرمندان بودند که زیبایی ناب را تولید می‌کردند و با آثارشان معیارهای زیباشناختی به جامعه معرفی می‌کردند حال آن‌که در هنر رسانه‌ای، مفهوم زیبایی نه لزوما توسط هنرمندان پیشرو بلکه توسط عامه مردم و از طریق رسانه‌ها تعیین می‌شود.

 به عنوان مثال شکل‌گیری موسیقی پاپ را می‌توان نمونه بارز این موضوع دانست. بعلاوه این‌که واژه زیبایی نیز مفهوم سابق خود را از دست داده است. طی رویکرد زیبایی‌شناسی زشتی، صحنه‌های پر خشونت برای مخاطب امروز رسانه‌ها بر اثر تکرار تبدیل به یک سرگرمی مفرح شده‌است و ژانر اکشن در سینما یکی از پرطرفدارترین ژانرهاست. نکته مهم همین است که مخاطب امروز تمایل دارد در کنار زیبایی حتی از زشتی هم لذت ببرد. دیگر این‌که مفهوم بینامتنیت غالبا جزو لاینفک هنر معاصر است و هنرمند ناگزیر است تا با الهام گرفتن از آثار قدیم‌تر برای ایده‌پردازی نو تلاش کند که در نهایت رگه‌های این برداشت‌ها در اثر نهایی مشاهده می‌شود و طی این روند، دیگر اثرهنرمند واجد اصالت سابق نیست. به عنوان مثال حتی یکی از ویژگی‌های سینمای پست‌مدرن همین وجود بینامتنیت در ساختار کلاژی فیلم است به این معنی که فیلمساز به طور عینی بخش‌هایی از دیگر فیلم‌های سینما را در اثر خود می‌گنجاند یا از آن‌ها وام می‌گیرد. اما هنر نوین نوین رسانه‌ای از طرفی به تثبیت‌کننده مضامین فرهنگ توده از طریق تولید انبوه نیز تبدیل شده است. ابژه هنری از طریق رسانه‌ها به پخش گسترده می‌رسد و به یک کالا برای فرهنگ نازل مبدل می‌گردد. درست بر خلاف هنر مدرن که در جهت تثبیت و ارتقای فرهنگ والا در بین نخبگان جامعه عمل می‌نمود. مضاف بر این‌که رسانه‌ها دیگر صرفا تسهیل‌کننده جریان تولید و پخش آثار هنری نیستند بلکه خود تبدیل شده‌اند به عامل اصلی تولید اثر هنرمند و با قدرت تکثیر بالا ارتباط هنرمند با توده مخاطبان عامه را حفظ و او را در جهت برآورده‌سازی نیازهای مخاطبان کمک می‌کنند و در نهایت به بخش ذاتی هنرمند تبدیل می‌شوند. این‌ها بخشی از عواملی بودند که دست به دست هم می‌دهند تا فردیت هنرمند در هنر نوین رسانه‌ای شده در هم بشکند و خلق ابژه بیش‌تر ازعوامل متعدد اجتماعی تاثیر بپذیرد تا ذهنیات سوژه. حال درمیابیم که نگاه ابزاری بر هنر همانقدر که می‌تواند مولد یک صنعت فرهنگ‌ساز باشد، هنر را از ذات خود دورتر می‌کند. اما همه‌ی این موارد را می‌توانیم بر فضای هنری کشومان نیز منطبق کنیم. اصولا چه فیلمسازی برای گیشه فیلم بسازد، چه برای ارزش‌ها و یا هر چیز دیگر، خواه ناخواه محدودیت‌ها و اقتضائاتی از جامعه و بازار رقابتی، از جنس موارد مذکور بر او تحمیل می‌شود که بر اثرش تاثیر مستقیم و غیر مستقیم می‌گذارد. از انتخاب بازیگر تا دست‌گذاشتن روی مسائل کلیشه‌ای در فیلم‌نامه و بسیاری از مسائل دیگر که اساسا باید با در نظر گرفتن مسئله مد و تقاضای بازار بر دل مخاطبان توده راه بیایند و فروش فیلم را تضمین کنند. یک مثال می‌زنم: در فیلم‌های خارجی بسیار می‌بینیم که ایده‌های ریز و درشتِ کم‌یاب و جذاب به کار گرفته شده در فیلم، می توانند مخاطب را به وجد بیآورند و او را به تجربه‌ای ناب برسانند که در واقعیت یافت نمی شود. اما در دوره رکود اقتصاد سینمای ایران در این چند سال، بسیار مواجهیم با فیلم‌هایی که دوربینشان محدود به یک فضای آپارتمانی و داخلی عادی‌ست و بیرون از پیله‌ی خود نمی‌رود. چرا؟ چون اصولا فیلم تک لوکیشن برای تهیه‌کنندگان کم‌خرج تر است و بعضا یک فیلمساز نیز به هر دری می‌زند تا بتواند در این آشفته‌بازار فیلمی بسازد. وقتی ذهن فیلمساز محصور شد، قوه‌ی خلاقیتش هم محدود می‌شود و این یعنی مرگ تدریجی یک استعداد. از این حیث موارد بسیارند اما با این حساب می‌توانیم راه‌اندازی گروه هنر و تجربه را یک اتفاق مثبت قلمداد کنیم.

فضایی امن و پشتیبانی‌شده برای بروز استعدادهای جوانی که هیچ‌گاه نمی‌توانستند "ماهی و گربه" و "پرویز" را کنار "ایران برگر" و "شهر موشها" اکران کنند تا شکست بخورند. حال شکست که نخوردند هیچ، تازه نتیجه‌اش شده یک شهرام مکری جاه‌طلب یا یک مجید برزگر خلاق برای سینمای ایران. فیلمسازان جوانی که با حفظ فردیت و اصالت هنری خود، به دور از تحمیل‌های سینمای بدنه و ریسک‌ناپذیری‌اش برای تجربه‌های نو، می‌توانند آثاری مستقل تولید کنند که اتفاقا هم مخاطب خاص و نخبه و هم مخاطب عام طبقه‌ی متوسط از آن استقبال کنند و حتی به فروش بالایی هم دست پیدا کنند. هنر و تجربه با قرار گرفتن دو فیلمش در میان 3 فیلم برتر منتقدان در سال 93 ثابت کرد اگر به درستی در مسیر خود قدم بردارد، یک پیش‌نهاد است برای سینمای ایران و سکوی پرشی برای فیلمسازان جوانی که مسیر پیشرفت برایشان تنگ‌تر از پیش شده است.

کتابنامه:

نصری، امیر (1390)، مرگ سوژه در هنر رسانه‌ای جدید، تهران، رسانه و فرهنگ

بکر، هوارد (1391)، هنر به مثابه کنش جمعی، ترجمه مهرداد امامی، تهران، انسان شناسی و فرهنگ

استریناتی، دومینیک(1384)، مقدمه ای بر نظریه های فرهنگ عامه، ترجمه ثریا پاک نظر، تهران، گام نو

"این یادداشت در سایت سلام سینما به تاریخ 94/5/10 منتشر شده است.


 

  • محمد رضوانی پور