دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اگر بخواهیم یکی از داغ ­ترین بحث ­های امروز سینمای ایران را بررسی کنیم، به مفهومی به نام "سیاه­ نمایی" می­ رسیم. کلیدواژه ­ای که آن را بیش­تر راجع به فیلم­ های پشت اکران مانده می­ شنویم و ظاهرا کشمکشِ میان دولت و مجلس در این مورد، پای ثابت اخبار روز است. یکی از این فیلم ­ها، قصه­ های رخشان بنی اعتماد است که پس از چندین سال در سینماهای محدودی به اکران درآمده است که اتفاقا مساله ­اش سیاه ­نمایی­ست. اما قبل از هرچیز مسئله نخست این است که اساسا این واژه به خودی خود تا چه میزان صحت دارد؟ وقتی صحبت از سیاه­نمایی می­کنیم یعنی این­که هنرمندی اولا در اثرش جامعه را طوری به تصویر بکشد که نیست و نکته کلیدی این­که واقعیات جامعه که می­توانند سفید هم باشند را سیاه نشان بدهد و نتیجتا باعث ترویج یاس و ناامیدی و مغشوش شدن تصویر جامعه در نزد افراد شود. ریشه­ نظری این نگاه برمی­گردد به دیدگاه های طرفدار تاثیر یک ­طرفه هنر بر جامعه در مباحث علم جامعه ­شناسی هنر. با این رویکرد آثار هنری در نقش مولدهای اجتماعی، به عنوان الگوهایی تاثیرگذار بر جامعه در نظر گرفته می­شوند به طوری­که افکار و در نتیجه رفتارهای افراد تابعی­ست از مفاهیمی­ که در آثار هنری به آنان انتقال داده می­شود. اما با گذشت زمان و پیشرفت علم ارتباطات، نظریات علمی به سمت فعال فرض کردن مخاطبان پیش رفته­ اند. بدین معنی­ که مخاطبان مانند سابق دیگر به مثابه­ توده­ای بی­ هویت فرض نمی­شوند که مضامین آثار هنری مانند سوزن به آن­ها تزریق و قبولانده شود. به طور خلاصه مخاطبان با گسترش رسانه­ های ارتباطی و با دسترسی به انواع منابع رسانه ­ای، افرادی هستند مستقل، صاحب اندیشه و خودمختار که می­توانند پیام­ های رسانه­ ای را تحلیل و حتی نقد کنند و آن­ها را نپذیرند. به تعداد همه­ این مخاطبان نیز خوانش ­های متفاوت از یک اثر هنری وجود دارد که همین موضوع باعث می­شود عده­ ای یک فیلم را سیاه بدانند و کسان دیگری همان فیلم را امیدوارکننده و انسانی ارزیابی کنند. مسائل دیگری نیز مانند عدم امکان تعمیم ­پذیری به همه افراد از جمله نقدهایی بودند که باعث شد نگاه یک طرفه به مقوله تاثیر هنر بر جامعه کنار رود و با رویکردی بینابینی مبنی بر تاثیرات متقابل و دو طرفه هنر و جامعه به مساله نگاه شود که طی آن ریشه­ مضامین آثار هنری در جامعه نیز جست­ و­جو می­شود. به تعبیر دیگر در رابطه با مساله سیاه­ نمایی، این سیاهی­ های جامعه نیز هستند که بر هنرمند اثر گذاشته تا یک اثر اجتماعی تلخ خلق کند چون هنرمند هم در متن همین جامعه و نه در فضایی ایزوله، زندگی می­کند و اثر هنری­اش، بازتاب و آئینه­ همین جامعه است. پس در دوران حاضر عملا سیاه­ نمایی به آن معنی که این روزها ورد زبان مدیران فرهنگی کشور است، دیگر کارکردی ندارد و بیش­­تر تبدیل شده است به یک اصطلاح که طی فرآیند برچسب­زنی(labeling) به افراد برچسب سیاه ­نمایی زده می­شود تا با ساده ­ترین راه با یک فیلم مساله­ دار و دغدغه­ مند برخوردی طردکننده شود. که البته قطعا این غیر از فیلم­ هایی­ست که بر هیچ­کس پوشیده نیست با اهداف و شرایط خاص می­خواهند فرهنگ ایران را مورد حمله وحشیانه قرار دهند. نمونه­ هایش هم بسیارند: سنگسار ثریا، آرگو، سیصد 1و2، شرایط و غیره که طبق الگوهای علمی بازنمایی، کاملا قابل تفکیک از آثار مورد بحث ما هستند که خالقانشان طبق چارچوب قانونی کشور تصمیم می­گیرند با به تصویر کشیدن زشتی و پلشتی ­های جامعه دست به نقد اجتماعی بزنند، هجو کنند، طعنه بزنند و یا حتی بدون ارائه راه­کار، صرفا به مسئولیت بزرگی به نام طرح مساله عمل کنند. حال پس از این مقدمه­ طولانی که به مثابه­ زدودن گرد و غبارهای فرامتنی فیلم قصه­ هاست، می­توانیم درست آن را موشکافی کنیم. آخرین اثر بنی ­اعتماد از تلخ­ ترین فیلم­ های اخیر سینمای ایران است. پر از سیاهی و تباهی. حتی بدون روزنه­ امید.

زنان و مردانی که به نون شب خود محتاج ­اند، کارگرانی که اجازه هیچ­گونه اعتراضی ندارند و فریادشان خفه می­شود، دخترانی که بیوه ­اند، بی ­سرپرست­ اند، گرفتار اعتیادند و در جامعه­ ای زندگی می­کنند که اگر روزی صدتا مثل آن­ها رگ خود را با تیغ بزند کسی متوجه نمی­شود، جامعه­ ای که از دختر و پسرِ جوانِ طبقه متوسط تا مدیرانش فاسد شده­ اند و این شرایط است که باعث می­شود دانشجویی کوشا از دانشگاه اخراج و به جای نیمکت دانشکده روی صندلی راننده تاکسی تکیه زند و زنی برای حفظ جان بچه ­اش سوار ماشین هر غریبه­ ای بشود و هرزگی کند (در حالی­که واژه "تاکسی تهران" در بک گراند سوژه خودنمایی می­کند! ). وحشتناک است، نه؟ فیلمساز ما به دنیای اطرافش با این عینک نگاه می­کند که شاید پر بی­راه هم نباشد. ولی خب چه فایده که این شخصیت­ ها و دنیای پر جزئیاتشان هیچ­گاه نمی­توانند یک کل منسجم و در نتیجه یک اثر سینمایی خلق کنند. کاری نداریم با این­که این آدم­ها، شخصیت­ های آثار قبلی فیلمسازند یا هر چیز دیگر، ما با فیلم قصه­ ها، محصول 1390 طرف هستیم. مشکل اصلی فیلم گسستگی بیش­از حد داستانک­ هایی­ست که یا هیچ ربطی به هم ندارند یا با دم دستی ترین حالت با هم پیوند زده ­شده ­اند. نبود یک پلات و مایه اصلی در قصه چنان در ذوق می­زند که می­شود مطمئن بود در این اثر کلاژی، اگر ده داستانک دیگر هم اضافه یا کم کنیم اتفاقی نمی ­افتد چون اساسا خط سیر واحدی در روایت وجود ندارد و همین عدم ارتباط ارگانیک میان اجزای فیلم­نامه باعث می­شود تا برخی سکانس­ های بی ­ربط فیلم، از اثر بیرون بزند. داستانک شبه­ کمدی اداره­ رسیدگی به شکایات مردمی با حضور مهدی هاشمی یا سکانس­ های مستندوار از قسمت­ هایی هستند که به طور جدی به لحن اثر لطمه می­زنند. فیلم به شدت اسیر مضمون­ زدگی است. که بی منطقی در خلق موقعیت­ های حساس و کاریکاتوری بودن آدم ­ها و کنش­ هایشان آن را سبب شده ­اند. بسیاری از تنش ­ها و درگیری­ ها به شدت تصنعی و ساختگی به نظر می­رسند و کار حتی به گذاشتن جمله ­های ساده ­لوحانه ­ای مانند: "اغتشاش نکن" در دهان افراد میکشد تا هرچه بیش­تر مضمون مورد نظر فیلمساز جلوی چشمانمان ظاهر شود. فیلم صرفا می­تواند برش­ هایی باشد از زندگی تلخ افراد جامعه ولی در مقام نقد اجتماعی ناموفق است. چون راهی به شدت سطحی، ساده­ انگارانه و غیر سینمایی­ را برای این­کار انتخاب می­کند. اما همه­ این ضعف­ ها بازهم مجوز این را صادر نمی­کند که به آن برچسب سیاه­ نمایی بزنیم و یا به طریقی اجازه ظهور و بروز به آن را ندهیم. 

حال دیگر چالش مهم سینمای ما نحوه­ برخورد با حضور این دست فیلم­ ها در مجامع بین­ المللی­ ست. خیلی از نگرانی ­ها به این برمی­گردد که با توجه به جایگاه ویژه­ ایران در جهان و تبلیغات گستره علیه کشورمان(که واقعیت دارد)، اگر فیلم­های اجتماعی سیاه تولید داخل به جشنواره ­ها بروند، دیده ­شوند و احتمالا جایزه دریافت کنند، این تصویر سیاه از ایرانیان به دست خودمان به جهانیان مخابره می­شود و این نوعی خودزنیِ فرهنگی­ است. حال برای حل این مشکل چه­ کار می­توان کرد؟ باید بررسی کنیم که با جلوگیری از تولید، اکران و پخش فیلم ­هایمان در سطح جهانی چه عواقبی در انتظارمان است و از آن طرف با فراهم ­کردن فضای فعالیت برای چنین فیلمسازانی چه نتایجی برایمان رقم می­خورد؟ همچنین می­دانیم که عرصه­ سیاست گاه میدانِ سنجش بدها و بدترهاست، و نه صرفا تشخیص و تمییز دادن دو مفهوم مطلق خوب و بد. اگر این­ دست از فیلم­ های سینمای ایران اجازه پخش در جشنواره­ های خارجی را داشته باشند، دغدغه ­­های مسئولین درست است چون همه می­دانیم اقبال این جشنواره ­ها به فیلم ­های ایرانی به بسیاری از عوامل ایدئولوژیک غیر هنری بستگی دارد که طبعا باعث می­شود فیلم­هایی مانند قصه ­ها بیشتر مورد تشویق آنان قرار گیرد. اما از طرفی فلسفه نگاه دیگر که طرفدار توقیف این­ گونه فیلم ­هاست، حاوی یک نوع گفتمان دستوری و از بالا به پائین است که در آن سیاست­مداران، سرپرست مردمانی هستند که هنوز خیر و شر خود را تشخیص نمی­دهند. در این دیدگاه طبعا مقوله­ سانسور و ممنوعیت ­های مختلف در رسانه­ ها بسیار جدی دنبال می­شود که قطعا نتیجه ­اش برای جامعه نقض قوانین آزادی بیان، عدم رشد اندیشه، جلوگیری از بروز استعدادها و نابودی فردیتِ اعضای سیستم است. مضاف بر این­که تاریخ معاصر نشان داده است که یک نظام انحصارگرا با مقاومت کورکورانه در برابر طرح هرگونه آنتی ­تز و حتی نظر مخالف، به مرور مرکزیت خود را نیز از دست می­دهد و به زوال می­رود. مدیران فرهنگی ایران باید آگاه باشند که باورها، ارزش ­ها و عقاید مطلبوشان از دل تضارب آرای متفاوت، اجازه برقراری دیالوگ بین آن­ها و ایجاد فضای رقابتی در سینما که منجر به تقویت جناح خودی هم می­شود به وجود می ­آیند نه از آن یک­پارچگی­ که با توسل به قدرت مرکزی و سرکوب و سانسورِ هر آنچه غیر است، به دست آمده است. بنابراین اگر فیلمی از سینمای ایران مانند قصه ­ها ساخته شود و حتی در جشنواره­ های خارجی دیده شود، قطعا بهتر از این است که از ترس تبلیغات رسانه­ ای دشمن علیه ما، به خود سانسوریِ درون­ سیستمی تن دهیم و روز به روز با شنا کردن خلاف جهت امواج جامعه ایران، اجازه­ فعالیت به چنین هنرمندانی ندهیم و آن­ها را تحت فشار قرار دهیم غافل از این­که با این­کار روز به روز عقب­ گرد می­ کنیم و منزوی ­تر می­ شویم.

"این قصه­ ها ادامه دارد..."

 "این یادداشت در سایت سلام سینما به تاریخ 94/4/5 منتشر شده است.

  • محمد رضوانی پور