دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

دست نوشته های محمد رضوانی پور

" نقد؛ لذت گشودن گره های کور متن "

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقدفیلم» ثبت شده است

خانه دختر. امتیاز: ۱.۵ از ۵ پرویز شهبازی مسئله و دغدغه­ ای دارد و به موازاتش یک خط ایده، که انگار می ­بایستی از آن یک فیلم بلند سینمایی درمی­ آمده. این کمبود متریال باعث شده فیلم­نامه به زور کش بیاید. وقتی این اتفاق می­افتد حفره ­های سناریو خود را نشان می­دهند. حال راه حل وصله پینه کردن آن چیست؟ روایت غیر خطی! که منطقش پنهان­ کاری و عدم ارائه اطلاعات به مخاطب است تا کشش ایجاد کند. این نوع روایت در نمونه­ های بهتر خود نیز دینامیسم و سرزندگی سینما را از بین می­برد و فیلم را تبدیل به اثری یکبار مصرف می­کند چه رسد به این­که از این حربه برای سرهم بندی فیلم استفاده کنیم، از سکانس باران کوثری در قطار به ابتدایی ­ترین شکل در جهت شیفت به فلش­بک کمک بگیریم، خانواده نیم ­پرداخته ­ی دختر بی­نوا را در پایان به حال خود رها کنیم و برای این­که صرفا پایان فیلم مان را ببندیم در باسمه ­ای ترین شکل، دخترک را با تصادفی مهیب نابود کنیم. این می­شود نتیجه فیلم­نامه­ در اصل کوتاهِ آب­ بندی شده ­ای که کلوزآپ­ های کارگردان نیز به شخصیت­ های آن عمق و غنا نمی­ بخشد.

مرگ ماهی. امتیاز: ۲ از 5 با نظر به ذهنیات روح­اله حجازی و مضمون دو فیلم قبلیش به نظر می­رسد فاصله زیادی وجود دارد بین آنچه حجازی قصد کرده خلق کند و آنچه خلق کرده است. از خودم پرسیدم مرگ ماهی قرار بود چه باشد؟ وصیت مادر پیری که همه اموالش را وقف کرده سبب می­شود فرزندانش، که انسان­ های مدرنی به حساب می ­آیند برخلاف عادت همیشگی ­شان که سود محوری و مادی ­گرایی ­ست، ۳روز به خاطر ذات دور هم جمع شدن نه چیز دیگر، در حالی که ارثی در کار نیست، گرد هم آیند. چیزی که به عقیده کارگردان، گمشده دنیای مدرن است. حال در این ۳روز بهشان اثبات می­ شود که در روابطشان دچار بحران­ اند و اندک کسانی بین آنها که سنگ سنت را به سینه می­زنند(نیکی کریمی،طناز طباطبایی) در این جمع هضم می­ شوند و با خاک شدن مادر، دعوای سنت و مدرنیته به قیمت از میان رفتن و خاک شدن یکی از این دو، فیصله می­ یابد. اما حال، مرگ ماهی چیست؟ فیلم بر پایه یک موقعیت است با کاراکتر­هایی منفعل در برابر آن، که دلیل این انفعالشان را نمی­دانیم و بعضا تا حدی بد پرداخت شده­ اند که حذفشان از فیلم هم به جایی برنمی ­خورد. اتمسفر و فضاسازی اما در این دست فیلم­ ها اهمیت ویژه­­ ای دارند که بعضا این موقعیت نیز از دست رفته است و حس شک و تردید در بین افراد جمع نیز خوب از آب درنمی­ آید. اما در  این بین مسئله­ ای که جلب توجه می­کند این است که فیلم، چه خوب چه بد تبدیل شده ­است به جولانگاه عشق­ورزی محمود کلاری به قاب عکس­های کارت­ پستالی و خوش­رنگ و لعابی که خودنمایی می­ کنند. شاید همین نمایاندن خود بود که باعث شد نام کلاری را در نامزد­های فیلمبرداری نیز نبینیم.

احتمال باران اسیدی.امتیاز:  ۲.۵ از ۵ فیلم تنهایی یک آدم را به خوبی به تصویر می­کشد اما لزومی نداشت صد دقیقه وقت ما را بگیرد. فیلم نصف این مدت ­زمان حرف دارد. تعجبم از این است که دقایق زیادی از فیلم به زوائد می­گذرد اما شخصیت شمس لنگرودی چرا اینقدر دم دستی پرداخت شده است؟ روند تحولش از یک آدم بدبین به اطراف به یک دایی مهربان بسیار سریع و طوری که به فضا نمی ­خورد رخ می­دهد. ارزش­ هایش را هم نمی­دانیم. هر آن ممکن است دروغ بگوید. علف مصرف کند یا هر چیز دیگر. به راستی او کیست؟ یک آدم صرفا تنهای خسته­ بدون شناسنامه؟ با اکستریم لانگ­شاتش کنار جاده؟ اما از معدود نکات امیدوار کننده فیلم، تصویربرداری محمدرضا جهان­پناه بود که با قاب­های مینیمال و در عین حال زیبا، در خدمت مضمون و فیلم­نامه بود.

تگرگ و آفتاب.امتیاز:  ۰.۵ از ۵ یک محصول سفارشی دیگر از سینمای نفتی که از لحاظ ساختاری جزو ضعیف­ ترین آثار جشنواره بود. به قدری که کم­تر کسی برای صحبت راجع به آن وقت صرف کرد. احتمالا هیچ نقدی هم در رسانه­ ها راجع به فیلم پیدا نخواهیم کرد. یحیی قهرمان داستان، از اول مانند فرشته­ای معصوم است که در فاصله­ای چند فرسنگی با مخاطب حرکت می­کند تا جایی در قسمت­ هایی کمدی ناخواسته ­ای که محصول مشترک میزانسن­ های مضحک کارگردان و بازی بی حس شخصیت اصلی­ست، تماشاگران را به خنده می­ اندازد. البته آنهایی که در سالن دوام آورده ­اند. بگذریم از دیالوگ ­های شعاری فیلم، بگذریم از بازی ­های بازیگران، بگذریم از مفهومی به نام شخصیت­ پردازی، همانطور که دوستان از این ها گذر کرده ­اند. فقط می ­ماند پول نفتی که آثاری از این دست را تولید می­کند و به اسم دفاع مقدس، دفاع مقدس را در سینما تخریب می­ کند.

  • محمد رضوانی پور

ارغوان. امتیاز: ۱.۵ از ۵  در هر فیلمی  با هر سبک و سیاقی عنصر اولیه ­ای وجود دارد به نام جرقه، که دنیای فیلم را به مخاطب تحمیل می­کند و جذابیتی را به وجود می ­آورد که او را تا پایان همراه خود می­سازد.  ارغوان اما از این نعمت بی ­بهره است. فیلم به چیزهایی بیشتر از تیپ­ هایی که علیمحمدی و بنکدار خلق کرده­اند نیاز دارد. به یک مشاور گویش و لهجه شمالی که تصنع را از بیان و حس پرسوناژها بگیرد. به خلاقیتی بیشتر که از ارائه میزانسن­ های تکراری جلوگیری کند و به یک ریتم درونی سریع­تر در تقطیع فیلم­نامه که خواب­ آلودگی را از تماشاگر سلب کند. 

بوفالو. امتیاز: ۰.۵ از ۵ برعکس ارغوان، تنها جرقه داستان است که جلب توجه می­کند و سپس فیلم رها می­شود. آدم­ هایش تیپ­ هم نیستند و حتی نمی­دانیم چه دردشان است. فیلم به قدری دچار مفهوم زدگی و نمادپردازی های آبستره است که فهم مخاطب را قربانی می کند. مجموعا اولین فیلم کاوه سجادی حسینی را می­توان از نامزدهای جدی دریافت جایزه تمشک طلایی امسال دانست.

چهارشنبه، ۱۹ اردیبهشت. امتیاز: 2.۵از ۵ فیلم شامل ۳ اپیزود اصلی ست که در قسمت­ هایی پرداخت صحیح شخصیت­ ها قربانی می ­شود تا فیلم ­نامه نویس موقعیت مورد نظرش را به وجود آورد یا قصه را دچار تعلیق کند. قصه حول محور موقعیتی می­چرخد که امیر آقایی با آگهی جنجالی ­اش آن را به وجود آورده است. آن هم با کلی علم شنگه جلوی دفترش. پس طبیعتا شخصیت­ پردازی قدرتمندی را نیز می­طلبد. اما ما هیچگاه کامل نمی­فهیم که در این شرایط اقتصادی و خانواده­ای که ظاهرا از طبقه متوسط است، چرا قهرمان ما دست به چنین­ کاری می­زند؟ و ثانیا چرا با این کم و کیف؟ آیا از بیماری روانی رنج می­برد؟ آیا توهمی است؟ همسرش که در جایگاه یک شخصیت فرعی باید قهرمان را غنی­ تر کند چرا آنقدر سطحی پرداخت شده است و در مقابل این بحران دائمی در زندگی مشترکش، فقط منفعلانه غر می­زند؟ اما در اپیزود دخترک مظلوم نیز که قرار است بار زیادی از تعلیق فیلم بر دوش آن باشد، پایه و اساس قوی را شاهد نیستیم. خانواده سنتی و مردسالار دختر، او را به خاطر خبطی که مرتکب شده از خانه اخراج می ­کند و بدون این که بداند چه سرنوشتی در انتظار دختر است او را به آغوش جامعه پرتاب می­کند. به همین سادگی. کلیشه حامله بودن دختر نیز که به شوخی می ­ماند. اما فیلم از کارگردان خود نیز صدمه می­بیند. فرم یک چرخه به هم پیوسته است و ریزه­ کاری­ های تکنیک با تاثیر متقابل بر هم، ازعوامل تشکیل­ دهنده آن هستند. دوربین فیلم به سبک فیلم­ های اجتماعی یا اجتماعی­ نمای این سال­  ها تماما روی دست است. با توجه به مضمون فیلم و رئالیزه کردن فرم بصری آن، انتخاب قابل قبولی است. حال در چنین فیلمی و در جهت حرکت به سمت سینما واقعیت، قاعدتا کارگردان کنار می­رود، خود را به مخاطب نمی­ نمایاند و اجازه می­دهد فیلم مستقیما با تماشاگر ارتباط برقرار کند. تم فیلم هم که به مسئله قضاوت توجه دارد مزید بر این علت است. حال دیگر استفاده از این همه نمای کلوزآپ متعدد و با مکث زیاد در حالی که با موسیقی تکرارشونده ­ای توامان شده­ اند بی­ معنی­ست. انگار کارگردان می­خواهد به زور به صحنه­ ها بار دراماتیک بدهد در صورتی که اگر به خود فیلم اعتماد بیشتری می­ کرد از پس این­کار برمی ­آمد. حداقل خوبی­ اش این است که این نکات تا حدی به تدوین نیز مربوط­ اند و قابل تصحیح برای اکران عمومی.

  • محمد رضوانی پور

تیتراژ ابتدایی فیلم ساختمان های لوکس و مجلل تهران بزرگ را از مقابل چشمانمان عبور می­دهد و بعد از گذشت نیمه آن،کم کم تصاویر کیلومترها به سمت جنوب شهر نقل مکان می­ کنند و خانه های قدیمی و فرسوده محله های تهران را نمایش می دهند. با شروع فیلم به داخل یکی از همین خانه ها رفته و وارد زندگی چند خانوار ساکن در آن می­شویم تا تضاد بین این دو قشر بیشتر برایمان نمایان شود. مهرجویی که استاد تیپ سازی کاراکتر های سنتی است در همان چند دقیقه اول برای ما فضاسازی می کند که خانواده اصلی فیلم که هسته اصلی اش مادر آن است، خانواده ایست سنتی، فقیر با لایه های مذهبی. نکته مهم این است که تمام فیلم حول محور همین اتمسفر می چرخد . یعنی با قصه ای با ایده جذاب و پیچیده مواجه نیستیم. با روایتی یک روزه از زندگی مردمانی طرفیم که انگار برایمان آشنا هستند. یکی از شاخصه های زندگی شان این است که برخلاف برج نشینان ابتدای فیلم، سطح و پهناوری روابطشان با هم نوعان خود کم است اما همین روابط محدود عمق زیادی دارد. یک نوع جریان دو طرفه برقرار است بین آنها. این تعامل از فراهم آوردن وسایل اولیه طعام همدیگر و بهره مندی همه از محصول آن شروع می شود تا مسائل کلان تر. این رابطه دو طرفه بین همسایه ها که معطوف به خوشی های فراتر از مادیات است و شاخصه اصلی اش با هم بودن است، ملکه ذهنشان شده است و مفهومی به عنوان تعارف را به وجود می آورد. آدم هایی که به منفرد  زندگی کردن عادت ندارند تعارفاتی را به جای می آورند که فیلم را نیز همین ها جلو می برد. همین خواهش پدر برای ماندنی شدن عروس وداماد. دلخوری هایشان از هم اما درست است گاهی زیاد می شود و رو در رو باعث چالش می شود اما سطحی و زود گذر است. تمام فاصله بین لحظه ای که مش مریم از سفره شام بلند می شود و پشت سر عروس بد میگوید تا هدیه دادن قالیچه دست بافتش به او چند دقیقه است. سکانس دعوای پدر و پسرک بازیگوش دور حیاط را می­بینیم و بعد از لحظاتی کات می خورد به همان پدر و پسر در خانه، که در محضر مهمانان یکی می نوازد و یکی می­رقصد. خرده پیرنگ های قصه نیز هر کدام دنیایی دارند. در سکانسی که امیر به همراه یوسف به منزل پدری اش می روند، قصه علی سنتوری و پدر بازرگانش برایمان تداعی می شود. داستان خانواده مرفهی که عاشق فرزندشان هستند اما به آنها اثبات شده است که با پول نمی توان تربیت کرد. پارسا پیروزفر و بهرام رادان هردو پسری از این خانواده ها هستند که نداشته هایشان در آغوش پدر و مادر را میان بساط منقل جست وجو می­کنند. مهرجویی اشاره ای نیز دارد به رابطه میان انسان و یکی از مهم ترین اجزای زیست جهانش در زندگی پیشامدرن یعنی حیوانات و رابطه حسی عجیبی که بین این دو برقرار می شود. مش مریم کسی است که به نوعی خلا تنهایی و مهجوریت دنیای انسانی اش را با مرغ و خروس هایی پر کرده است که جانشان به او بسته است. همین شخص در قسمت پایانی فیلم  قبل از آن پایان خوش و در بیمارستان نقش مهمی را بازی می­کند. در پاسخ به پرستار مبنی بر نسبت او با بیمار می­گوید: "همسایه!همسایه می دانی یعنی چه؟" و در گوشه ای بغض میکند، دعا می خواند و مهر تاییدی می گذارد بر همه آنچه که فیلم قبل از آن روایت کرده است. انگار منشا و منبع اعتقادیِ دنیای آدم‌های فیلم را معرفی می کند گرچه مورد بی اعتنایی اطرافیانش واقع شود. اما در باب فرم بصری فیلم، سکانسی را مثال می زنم که آقای دکتر در اتاقکش مشغول پرده برداری از رازی است برای بهاره خانم. رازی که به کشف آن ماده شادی آور کذایی مربوط است. تا قبل از صحبت راجع به راز، اکسپوز نور بر روی چهره های دو طرف کامل انجام شده است وآنها را روشن می بینیم اما در لحظه ای که دکتر می خواهد راز را بازگو کند به درستی صورتش تیره و خالی از نور میشود و حالتی رازآلود و مبهم را القا میکند گرچه نمای مدیوم کلوز بهاره همچنان پر نورتر است و با نشاط و کنجکاوی در پی کشف راز است. همین ظرافت ها و رعایت اصول در قاب تصویر کافی است تا به توان مندی آن پی ببریم. اما فرم بصری که تبدیل به یکی از شاخصه های سینمای  مهرجویی شده است و در مهمان مامان خودنمایی میکند معطوف است به رئالیسم. در این سبک کارگردان جلوتر از شخصیت ها راه نمی رود و به هیچ وجه خودنمایی نمیکند. دوربین روی دست است و هیچ گونه قاب بندی و کمپوزیسون خاصی بر روی تصاویر اعمال نمی شود. چون در این سبک،کارگردان به هیچ وجه نمی­خواهد دستش رو شود و می­خواهد مخاطب آن چه را که هست بدون دخالت اراده بیرونی فیلمساز، نظاره کند. بنابراین در فیلم نور پردازی خاص و ویژه، انواع اعمال خلاقیت ها با فورگراند و بک گراند، ایجاد تغییر در توازن و تعادل تصویر و یا چنین جلوه هایی نمی بینیم و کارگردان به حداقل های عناصر زیبایی شاسی تصویر مانند یک سوم ها و نقاط طلایی بسنده میکند. روی هم رفته مهمان مامان روایتی است ساده اما شیرین که زیر ساختش با نگاهی دقیق به جامعه ایران توانسته به مخاطب نوعی از سبک زندگی را معرفی کندکه درآن  یکی برای همه است و همه برای یکی.   

  • محمد رضوانی پور