ارغوان. امتیاز: ۱.۵ از ۵ در هر فیلمی با هر سبک و سیاقی عنصر اولیه ای وجود دارد به نام جرقه، که دنیای فیلم را به مخاطب تحمیل میکند و جذابیتی را به وجود می آورد که او را تا پایان همراه خود میسازد. ارغوان اما از این نعمت بی بهره است. فیلم به چیزهایی بیشتر از تیپ هایی که علیمحمدی و بنکدار خلق کردهاند نیاز دارد. به یک مشاور گویش و لهجه شمالی که تصنع را از بیان و حس پرسوناژها بگیرد. به خلاقیتی بیشتر که از ارائه میزانسن های تکراری جلوگیری کند و به یک ریتم درونی سریعتر در تقطیع فیلمنامه که خواب آلودگی را از تماشاگر سلب کند.
بوفالو. امتیاز: ۰.۵ از ۵ برعکس ارغوان، تنها جرقه داستان است که جلب توجه میکند و سپس فیلم رها میشود. آدم هایش تیپ هم نیستند و حتی نمیدانیم چه دردشان است. فیلم به قدری دچار مفهوم زدگی و نمادپردازی های آبستره است که فهم مخاطب را قربانی می کند. مجموعا اولین فیلم کاوه سجادی حسینی را میتوان از نامزدهای جدی دریافت جایزه تمشک طلایی امسال دانست.
چهارشنبه، ۱۹ اردیبهشت. امتیاز: 2.۵از ۵ فیلم شامل ۳ اپیزود اصلی ست که در قسمت هایی پرداخت صحیح شخصیت ها قربانی می شود تا فیلم نامه نویس موقعیت مورد نظرش را به وجود آورد یا قصه را دچار تعلیق کند. قصه حول محور موقعیتی میچرخد که امیر آقایی با آگهی جنجالی اش آن را به وجود آورده است. آن هم با کلی علم شنگه جلوی دفترش. پس طبیعتا شخصیت پردازی قدرتمندی را نیز میطلبد. اما ما هیچگاه کامل نمیفهیم که در این شرایط اقتصادی و خانوادهای که ظاهرا از طبقه متوسط است، چرا قهرمان ما دست به چنین کاری میزند؟ و ثانیا چرا با این کم و کیف؟ آیا از بیماری روانی رنج میبرد؟ آیا توهمی است؟ همسرش که در جایگاه یک شخصیت فرعی باید قهرمان را غنی تر کند چرا آنقدر سطحی پرداخت شده است و در مقابل این بحران دائمی در زندگی مشترکش، فقط منفعلانه غر میزند؟ اما در اپیزود دخترک مظلوم نیز که قرار است بار زیادی از تعلیق فیلم بر دوش آن باشد، پایه و اساس قوی را شاهد نیستیم. خانواده سنتی و مردسالار دختر، او را به خاطر خبطی که مرتکب شده از خانه اخراج می کند و بدون این که بداند چه سرنوشتی در انتظار دختر است او را به آغوش جامعه پرتاب میکند. به همین سادگی. کلیشه حامله بودن دختر نیز که به شوخی می ماند. اما فیلم از کارگردان خود نیز صدمه میبیند. فرم یک چرخه به هم پیوسته است و ریزه کاری های تکنیک با تاثیر متقابل بر هم، ازعوامل تشکیل دهنده آن هستند. دوربین فیلم به سبک فیلم های اجتماعی یا اجتماعی نمای این سال ها تماما روی دست است. با توجه به مضمون فیلم و رئالیزه کردن فرم بصری آن، انتخاب قابل قبولی است. حال در چنین فیلمی و در جهت حرکت به سمت سینما واقعیت، قاعدتا کارگردان کنار میرود، خود را به مخاطب نمی نمایاند و اجازه میدهد فیلم مستقیما با تماشاگر ارتباط برقرار کند. تم فیلم هم که به مسئله قضاوت توجه دارد مزید بر این علت است. حال دیگر استفاده از این همه نمای کلوزآپ متعدد و با مکث زیاد در حالی که با موسیقی تکرارشونده ای توامان شده اند بی معنیست. انگار کارگردان میخواهد به زور به صحنه ها بار دراماتیک بدهد در صورتی که اگر به خود فیلم اعتماد بیشتری می کرد از پس اینکار برمی آمد. حداقل خوبی اش این است که این نکات تا حدی به تدوین نیز مربوط اند و قابل تصحیح برای اکران عمومی.