خانه دختر. امتیاز: ۱.۵ از ۵ پرویز شهبازی مسئله و دغدغه ای دارد و به موازاتش یک خط ایده، که انگار می بایستی از آن یک فیلم بلند سینمایی درمی آمده. این کمبود متریال باعث شده فیلمنامه به زور کش بیاید. وقتی این اتفاق میافتد حفره های سناریو خود را نشان میدهند. حال راه حل وصله پینه کردن آن چیست؟ روایت غیر خطی! که منطقش پنهان کاری و عدم ارائه اطلاعات به مخاطب است تا کشش ایجاد کند. این نوع روایت در نمونه های بهتر خود نیز دینامیسم و سرزندگی سینما را از بین میبرد و فیلم را تبدیل به اثری یکبار مصرف میکند چه رسد به اینکه از این حربه برای سرهم بندی فیلم استفاده کنیم، از سکانس باران کوثری در قطار به ابتدایی ترین شکل در جهت شیفت به فلشبک کمک بگیریم، خانواده نیم پرداخته ی دختر بینوا را در پایان به حال خود رها کنیم و برای اینکه صرفا پایان فیلم مان را ببندیم در باسمه ای ترین شکل، دخترک را با تصادفی مهیب نابود کنیم. این میشود نتیجه فیلمنامه در اصل کوتاهِ آب بندی شده ای که کلوزآپ های کارگردان نیز به شخصیت های آن عمق و غنا نمی بخشد.
مرگ ماهی. امتیاز: ۲ از 5 با نظر به ذهنیات روحاله حجازی و مضمون دو فیلم قبلیش به نظر میرسد فاصله زیادی وجود دارد بین آنچه حجازی قصد کرده خلق کند و آنچه خلق کرده است. از خودم پرسیدم مرگ ماهی قرار بود چه باشد؟ وصیت مادر پیری که همه اموالش را وقف کرده سبب میشود فرزندانش، که انسان های مدرنی به حساب می آیند برخلاف عادت همیشگی شان که سود محوری و مادی گرایی ست، ۳روز به خاطر ذات دور هم جمع شدن نه چیز دیگر، در حالی که ارثی در کار نیست، گرد هم آیند. چیزی که به عقیده کارگردان، گمشده دنیای مدرن است. حال در این ۳روز بهشان اثبات می شود که در روابطشان دچار بحران اند و اندک کسانی بین آنها که سنگ سنت را به سینه میزنند(نیکی کریمی،طناز طباطبایی) در این جمع هضم می شوند و با خاک شدن مادر، دعوای سنت و مدرنیته به قیمت از میان رفتن و خاک شدن یکی از این دو، فیصله می یابد. اما حال، مرگ ماهی چیست؟ فیلم بر پایه یک موقعیت است با کاراکترهایی منفعل در برابر آن، که دلیل این انفعالشان را نمیدانیم و بعضا تا حدی بد پرداخت شده اند که حذفشان از فیلم هم به جایی برنمی خورد. اتمسفر و فضاسازی اما در این دست فیلم ها اهمیت ویژه ای دارند که بعضا این موقعیت نیز از دست رفته است و حس شک و تردید در بین افراد جمع نیز خوب از آب درنمی آید. اما در این بین مسئله ای که جلب توجه میکند این است که فیلم، چه خوب چه بد تبدیل شده است به جولانگاه عشقورزی محمود کلاری به قاب عکسهای کارت پستالی و خوشرنگ و لعابی که خودنمایی می کنند. شاید همین نمایاندن خود بود که باعث شد نام کلاری را در نامزدهای فیلمبرداری نیز نبینیم.
احتمال باران اسیدی.امتیاز: ۲.۵ از ۵ فیلم تنهایی یک آدم را به خوبی به تصویر میکشد اما لزومی نداشت صد دقیقه وقت ما را بگیرد. فیلم نصف این مدت زمان حرف دارد. تعجبم از این است که دقایق زیادی از فیلم به زوائد میگذرد اما شخصیت شمس لنگرودی چرا اینقدر دم دستی پرداخت شده است؟ روند تحولش از یک آدم بدبین به اطراف به یک دایی مهربان بسیار سریع و طوری که به فضا نمی خورد رخ میدهد. ارزش هایش را هم نمیدانیم. هر آن ممکن است دروغ بگوید. علف مصرف کند یا هر چیز دیگر. به راستی او کیست؟ یک آدم صرفا تنهای خسته بدون شناسنامه؟ با اکستریم لانگشاتش کنار جاده؟ اما از معدود نکات امیدوار کننده فیلم، تصویربرداری محمدرضا جهانپناه بود که با قابهای مینیمال و در عین حال زیبا، در خدمت مضمون و فیلمنامه بود.
تگرگ و آفتاب.امتیاز: ۰.۵ از ۵ یک محصول سفارشی دیگر از سینمای نفتی که از لحاظ ساختاری جزو ضعیف ترین آثار جشنواره بود. به قدری که کمتر کسی برای صحبت راجع به آن وقت صرف کرد. احتمالا هیچ نقدی هم در رسانه ها راجع به فیلم پیدا نخواهیم کرد. یحیی قهرمان داستان، از اول مانند فرشتهای معصوم است که در فاصلهای چند فرسنگی با مخاطب حرکت میکند تا جایی در قسمت هایی کمدی ناخواسته ای که محصول مشترک میزانسن های مضحک کارگردان و بازی بی حس شخصیت اصلیست، تماشاگران را به خنده می اندازد. البته آنهایی که در سالن دوام آورده اند. بگذریم از دیالوگ های شعاری فیلم، بگذریم از بازی های بازیگران، بگذریم از مفهومی به نام شخصیت پردازی، همانطور که دوستان از این ها گذر کرده اند. فقط می ماند پول نفتی که آثاری از این دست را تولید میکند و به اسم دفاع مقدس، دفاع مقدس را در سینما تخریب می کند.