"سریال کیمیا"
این روزها سریال «کیمیا» به یکی از سوژههای اصلی شبکههای اجتماعی تبدیل شده و از اهالی قلم و رسانه گرفته تا عوام، هر کدام به نحوی سعی دارند تا به این سریال پر بیننده واکنشی نشان دهند. واکنشهایی که خروجیاش گاه به یک پُست جمع و جور اینستاگرامی میانجامد و بعضا هم خود را در قالب گَزَکگیریها و فکاههپردازیهای خلاقانهی گروههای تلگرامی نشان میدهد. در این میان اما نمیتوان نادیده انگاشت که علیرغم ضعفهای ثابت ساختاری، این سریال توانسته با جبران کمبودهای قسمتهای آغازین خود، تا حدودی مخاطبان را درگیر کند. «کیمیا» هرچه جلوتر رفت، دیگر نه خبری از نریشنهای بیمنطق و تعجببرانگیز شخصیت راوی(کیمیا) بر صحنههایی که روحش هم از آن خبر نداشت مانند درگیریهای شخصی فرخ و شهرام کامفر بود و نه کاتهای خشک و ناشیانه تدوینگر برای وصل کردن سکانسها به هم که در قسمتهای نخستین بدجوری در ذوق میزد، باعث آزار بیننده میشد. البته که این اصلاحیات جزئی نمیتواند پتانسیل افزایشِ محسوس سطح کیفی سریال را درون خود داشته باشد.
اختصاص آنتن صدا و سیما به 100 قسمت از یک سریال، تا به حال سابقه نداشته و یدک کشیدن لقب «طولانیترین سریال تاریخ تلویزیون» همانقدر که میتواند برای مدیران و تولیدکنندگان سیما شیرین و افتخارآمیز باشد، پتانسیل تبدیل شدن به بزرگترین شکست تاریخ این رسانه را دارد چراکه این گونه مجموعهها فرصت اندکی برای جذب مخاطب دارند و چنانچه از پس این کار برنیایند، تمام چند ده قسمت بعدی به معنای واقعی کلمه هدر میشود. «کیمیا» با تمام فراز و فرودهایش شاید توانسته باشد تا با خلق شخصیتهایی نسبتا عمیق و واقعی، ریتم مناسب در پیشبرد حوادث و رعایتِ دست و پا شکستهی منطق علیت و سببیّت در درامپردازی، مخاطبانِ وفادار و همیشگی صدا و سیما را راضی نگه دارد اما به واقع در حد و قوارهای نیست که حتی عده کمی از مخاطبان از دسترفته تلویزیون ایران را به سمت خودش متمایل کند و به یکی از آثار ماندگار این رسانه تبدیل شود، چنانکه از چنین سریال فاخر و پرهزینهای نیز همین انتظار میرود.
یکی از بزرگترین مشکلات این سریال را میتوان تشتت و بینظمیاش در نوع روایت قصه دانست. همانطور که از نریشنهای شخصیت کیمیا، سبک دکوپاژی کارگردان و حتی نام سریال برمیآید، قرار است کیمیا شخصیت راوی/قهرمان باشد و قصه از زاویه دید او روایت شود. نویسندگان سناریو در قسمتهای ابتدایی، به شدت سعی در حفظ و پیگیری این ایده جاهطلبانه یعنی روایت یک درام طولانیمدت از زاویه دید اول شخص داشته و تا حدودی نیز به آن مقید هستند اما بعد از گذشت مدتی، با وارد شدن خیل عظیمی از شخصیتها به داستان، عملا زمام روایت از دستشان رها شده و بیننده شاهد یک تغییر رویکرد ناگهانی در روند سریال است. بعد از وارد شدن کاراکتر شهرام کامفر به زندگی خانواده پارسا، به مرور زمان این فرخ است که در پیشبرد داستان نقش محوری را ایفا میکند و کارکرد کیمیا تا حد یک شخصیت فرعی تنزل مییابد. مساله به همینجا ختم نمیشود و بعد از محو شدن ناگهانی قهرمان داستان یعنی فرخ از صحنه درام و بیخبری طولانی مدتِ مخاطب از وی، شخصیتهایی مانند مهری، آرش یا پیمان در کانون توجه قرار دارند و کنشگران اصلی درام به حساب میآیند. سناریو با گذشت زمان، حجم زیادی از شخصیتهای مختلف را در دایره خود میگنجاند و سرنوشت آنان را طی حوادث پیدرپی و در قالب یک شبکه روایی پیچیده به یکدیگر گره میزند که البته تا حدی در این امر موفق است و کاراکترها باورپذیر و ملموس به نظر میرسند بعلاوه، روابطِ میان خانوادههای پارسا، مشفق و نکونام به خوبی پرداخت شده و اجازه گسترش طرح و توطئه را میدهد اما متاسفانه این گستردگیِ روایی بیش از اندازه، عملا باعث شکلگیری روایتی بی در و پیکر شده که هر لحظه مسیر خود را عوض کرده، از شاخهای به شاخهای دیگر پریده و نسبت به شخصیتهایش نیز وفادار نیست بدین معنیکه به محض اینکه داستان، استفاده خود را از بعضی شخصیتها مانند بیژن، فروغ یا ناصر کرد، آنها را دور ریخته به کلی محو میکند. در یک کلام، فیلمنامه فاقد یک ایده ناظر یا مضمون محوری است که در میان این فضای شلوغ و پرشخصیت و پر حادثه، بر روح حاکم بر اثر سایه بیاندازد و «کلیّتی واحد» را خلق کند.
انگار اینکه در همه سریالهای صدا و سیما از جمله «کیمیا»، مخاطب محکوم است تا حجم زیادی از شعارهای گلدُرشت را تحمل کند تا در خلال آن، خُرده درامی را هم به نظاره بنشیند، دیگر تکراری و تبدیل به عنصر ذاتیِ سریالهای ایرانی شده است. در این میان اما نمیتوان همه تقصیرها را گردن فیلمساز انداخت. مدیران صدا و سیما از وی انتظار دارند تا لیست بلند بالای مضامین فرهنگیِ مورد تاکید نظام را به کلی در یک سریال بگنجاند تا مبادا مدیران سازمان لحظهای به خاطر عمل نکردن به سیاستگذاریهای فرهنگی زیر سوال بروند. گذشته از این رویکرد سادهانگارانه و عقبمانده پیرامون مفهوم «فرهنگسازی» نزد مدیران که اتفاقا آمارها نشانگر نتیجه برعکس دادن این سیاست و گریز مخاطبان از «رسانه مِلی» است، نویسندگان سریال «کیمیا» سعی کردهاند تا این شعارها را به ضرب و زور شخصیتپردازی و تمهیدات مختلف روایی، به نوعی داخل فرم بیاورند تا کمتر در ذوق بزند که طبعا هم ناموفق عمل میکنند. اساسا کاربرد شخصیتی که در سریالهای ایرانی پای لپتاپ مینشیند و در حال تایپ کردن است و یا مانند کیمیا در حال ثبت خاطراتش دیده میشود و بیننده صدای ذهن او را میشنود، ارائه یک جمعبندی مصنوعی از اتفاقات قصه به وسیله نریشنهاییست که برایش تدارک دیده شده که البته این نریشنها در اکثر موارد از جمله سریال «کیمیا»، درون ساختار درام محلی از اعراب ندارند و کاملا تحمیلی به نظر میرسند. همچنین شخصیتی مانند «خانم طاهری» علیرغم اینکه در قسمتهای آغازین، نقش موثری را در پیشبرد درام ایفا میکند، در مجموع صرفا برای انتقال مستقیم شعار به بیننده طراحی شده که بازی آماتوری و به شدت تصنعی سودابه بیضایی هم مزید بر علت میشود تا هرچه بیشتر به نچسبی این کاراکتر اضافه شود. البته گونهی دیگری از چنین تحمیلهای خامدستانهای در فیلمنامه، به طراحی سانتیمانتال و مبتذل برخی لحظات احساسی سریال مربوط میشود مانند صحنه خندهدار اعدام مهری و نجات دقیقه نودیاش و یا تیمار کردن پیمانِ مجروح توسط کیمیای مهربان که قبل از هرچیز درماندگی و استیصال سازندگان سریال را در زمینه خلق صادقانهی احساسات لو میدهد.
گذشته از برخی سهلانگاریها در عدم رعایت ریزهکاریهای ساختاری که به هر حال گریزناپذیر است، سریال «کیمیا» حاوی ضعفهاییست که به هیچ وجه برازنده یک سریال «الف ویژه» نیست مخصوصا وقتی که این نقوص به حیطه اجرا مرتبط باشد. خیلی رُک و راست میتوان ادعا کرد که کارگردان در بسیاری از مواقع، عطای دکوپاژهای پیچیده را به لقایش میبخشد که هیچ، غالبا به نظر میرسد طرح و برنامهریزی خلاقانهای هم در پس طراحی اندازه نماها، قاببندی و یا حرکات دوربین«ها»، وجود ندارد. اصلا همین تاکید تعمدی بر تعداد دوربینها، حاکی از بنای تولیدکنندگان بر پوشش همهجانبه حرکات بازیگران در حداقل برداشت و رهایی از مشکلاتی چون حفظ راکورد است که البته باعث قربانیشدن کیفیت بصری و روایی سریال شده است. تکرار بیش از حد دکوپاژهای دم دستی کارگردان تا جایی پیش میرود که دوربینِ سریال «کیمیا»، تا مرتبهی یک دوربینِ تله تئاتری تنزل پیدا میکند و در حالی که نه هویتی قائمبالذات دارد و نه کمک چندانی به ایجاد حس در بیننده میکند، صرفا وسیلهایست برای «پوشش دادن» حرکات بازیگران و نه نظم و معنا بخشیدن به آنها. به این مساله، عملکرد ضعیف گروه طراحی صحنه و لباس را نیز اضافه کنید. ایرادها نه فقط محدود به گافهایی مثل وجود تیرچراغ برق و علمک گاز و غیره در صحنه، بلکه معطوف به ناتوانی المانهای صحنه اعم از اکسسوار و لباسها، در فضاسازیِ در خورِ موقعیت تاریخی و اجتماعی سریال میباشد. گویی تلقی طراحان صحنه از ایجاد فضای مربوط به سالهای دهه 50 و 60، تنها در پاک کردن عناصر مدرن از صحنه خلاصه میشود در حالیکه این تنها بخشی از کار و قسمت مهمتر، چینش و رنگآمیزی صحنه بر اساس عناصر رایج و مرسوم آن دوران است. به عبارتی دیگر، خالی کردن لوکیشن از همه عناصر امروزی و کاشتن یک بخاری نفتی وسط کادر، نمیتواند راهکار جامعی برای فضاسازی باشد چه بسا همین ملاحظات سطحی نیز در بسیاری از نماهای سریال رعایت نشده و پلانها(از لحاظ اجزای درون قاب) بعضا هیچ تفاوتی با یک پلان فرضی که قصهای در زمان حال را روایت میکند ندارند. البته این مساله تنها محدود به طراحی صحنه نیست و میزانی از شخصیتپردازی هم در آن دخیل است. به عنوان مثال، ازدواج کیمیا که با رضایت روشنفکرانه مادر آن هم در غیاب پدر انجام میگیرد و یا به طور کلی رابطه میان فرخ و مهری که طی آن در بسیاری اوقات، زن بر شوهر مسلط است، بیش از آنکه به مناسبات حاکم بر خانوادهای سنتی که در دهه50 زیست میکنند شبیه باشد، کاملا مدرن و امروزی به نظر میرسد. به همین دلایل است که مقایسه میان «کیمیا» و آثار ماندگاری مانند «وضعیت سفید»، علیرغم برتری فاحش ابعاد پروداکشن «کیمیا»، از بدو امر معالفارق به نظر میرسد.
در پایان بیانصافی است اگر پنهان کنیم که سازندگان سریال در قسمتهایی، توانایی خلق لحظات به یاد ماندنی را از خود نشان میدهند. «انتظار مادرانه و زنانه» یکی از موتیفهایی است که بسیار هوشمندانه در تمام طول سریال، بیننده را تحت تاثیر قرار میدهد. انتظار فروغ برای بیژن، مهتاب برای آرش و مهری برای فرخ، به خوبی پرداخت شده و به عنوان نیروی انگیزشیِ کاراکترها عمل میکند. این مساله با اسارت کیوان در جنگ دوباره به اوج خود میرسد و شخصیتهای خانواده پارسا، بازهم دچار یک بلا، آرزو و در نتیجه یک خواست دراماتیک تازه میشوند. جنبه هنرمندانهی دیگر فیلمنامه، خلق دیالکتیکی شادی و غم، در آنِ واحد است. اسارت کیوان و اندوهگینی دوباره مهری و کیمیا توامان است با بازگشت مردی که دو سال در انتظار او پیر شدهاند و حال نمیدانند در این برزخ مصیبت و گشایش، باید چه حسی داشته باشند. این اتفاق به نوعی دیگر در متن صحنههای اکشن جنگ نیز رخ میدهد و در سکانسی تاثیرگذار، شهادت عباس؛ رفیق کیوان همزمان است با موفق شدن آن جوان خرمشهری که نگران پدربزرگ تنهایش است و میخواهد او را از میدان جنگ بیرون ببرد. تقابل همزمان زندگی و مرگ، امید و ناامیدی، سرور و افسردگی، در کنار عناصری مانند موسیقی متن تحسینبرانگیز و بازیهای قابل قبول پرسوناژهای اصلی، بیننده را به واقع تحت تاثیر قرار میدهد.
"این یادداشت در شماره 462 مجله سینما رسانه منتشر شده است. "