" یادداشتی پیرامون برنامه شهرفرنگ (۲۶/۶/۹۴) با موضوع سیاهنمایی یا واقعگرایی؟ "
پنجشنبهشب هفته گذشته برنامه شهرفرنگ شبکه خبر میزبان مهدی کرمپور (فیلمساز) و سعید الهی (مدیرمسئول سینما پرس) بود تا پیرامون موضوع سیاهنمایی در سینمای ایران به بحث و گفتوگو بپردازند که این مناظره به لحاظ بیپرده و صریح بودن لحن طرفین در نوع خود جالب و جنجالی بود. ازیکطرف جناب الهی در باب نحوه برخورد با فیلمهایی که از دید حاکمیت محتوای مناسبی ندارند، بر سیاستهای صیانتی و حمایتی –بخوانید قهری و سرکوبگرانه- اصرار میورزید و از سوی دیگر کرمپور فارغ از بحث بر سر محتوای فیلمها بیشتر سعی داشت تا به جنبههای مثبت بازار آزاد در چرخه سینما و مواجهه مستقیم تماشاگران با آثار سینمایی بهدوراز فیلترهای حاکمیتی بپردازد؛ اما به جرأت میتوان گفت ریشه اختلافات این دو نفر بهعنوان نمایندههای دو جریان فکری که مناقشاتشان در چند سال اخیر به اوج خود رسیده است در مفهوم «مردم» است. دو تلقی کاملاً متفاوت از فلسفه وجودی و ظرفیتهای مردم که نتیجهگیریهای متضادی را درباره وضعیت فیلمهای تلخ اجتماعی سبب میشود.
وقتی مهدی کرم پور بهکرات از حق قضاوت آگاهانه فیلمها توسط مخاطبان فعال –و نه تودهای و منفعل- دفاع میکند، دوره تصمیمگیری یک فرد در اتاق کارش برای یک ملت را تمامشده میبیند، اثر معکوس فرهنگی را معلول سیاستهای قهری معرفی میکند، از قدرت افراد جامعه در جهت محبوب و یا مطرود کردن یک فیلم سخن میگوید و برای چرخه سینما شامل فیلمسازان، سینماداران و تماشاگران نظمی خودانگیخته در جهت تنظیم بازار قائل است، کاملاً قابل درک است که تلقی او از «مردم» متفاوت از کسی است که بهعنوان یک مدیر سینمایی با صراحت تمام اعلام میدارد: «این من هستم که بهعنوان نماینده حاکمیت و دولت میتوانم بگویم این فیلم شما در چارچوب قواعد جمهوری اسلامی ایران میگنجد یا خیر. این من هستم که تعیین میکنم!» طبیعتاً با این جمله اعمال فشار سلیقهای بر فیلمسازان مختلف نیز دارای مشروعیت میشود؛ اما علاوه بر اینکه با نگاهی به آمارهای موجود در زمینه برخورد با معضلات فرهنگی مانند ماهوارهها، پخش فیلمهای خارجی و داخلی غیرمجاز، آلبومهای موسیقی زیرزمینی، بدحجابی و غیره درمییابیم برخوردهای قهری و پلیسی باعث نتیجه معکوس و عمیقتر شدن شکاف مردم و دستگاههای حاکمیتی گردیده است، نکته جالب توجه به بنبست رسیدن و تناقضگوییهای آشکار این سیستم تمامیتخواه است به این صورتکه اتفاقاً سعید الهی علاوه بر ذکر عبارت فوق، ویژگیهای دیگری از گفتمان دستوری که او حامی آن است را نیز عیان میکند. او علاقه خاصی دارد به اینکه خود و همکارانش را بهعنوان سرپرست تامالاختیار مردم در زمینه فرهنگی معرفی کند و متذکر شود همانطورکه غذای جسم جامعه نیازمند کنترل بهداشتی است، غذای روح که همان محصولات فرهنگی است هم باید از جانب ایشان کنترل گردد تا مبادا مردم مسموم شوند و یا اینکه اگر پدری مواظب فرزندانش است -منظور از «پدر» مدیران سینمایی و از «فرزند» ملت ایران است– تا آنکه این فرزندان در مسیر درست قرار بگیرند، الزاماً به معنی برخورد قهری نیست و غیره و ذلک؛ اما همه اینها به کنار، الهی تلویحاً به فیلمسازان اخطاری میدهد مبنی بر اینکه اگر ۹۹ درصد فیلمی ناامیدانه باشد و کارگردان صرفاً برای اخذ پروانه نمایش یک سکانس مثبت هم در فیلم بگنجاند، این کار مورد قبول نیست چراکه «مردم خیلی باهوشاند!» و بهخوبی متوجه میشوند چه فیلمی واقعگرا و چه فیلمی سیاهنماست. مسأله اصلی دقیقاً همینجاست! بالاخره مردم در نگاه جناب مدیر چه جایگاهی دارند؟ «فرزندانی به بلوغنرسیده» اند که نیاز دارند سایه پدری مقتدر بر سرشان مستدام باشد تا راه و چاه را از او بیاموزند و با مصرف خوراک نامناسب فرهنگی مسموم نشوند؟ یا اینکه کاملاً برعکس تا حدی «باهوش» هستند که میتوانند یک فیلمساز را به بوته نقد بکشند و منطق رئالیسم را از بزرگنمایی و بازنمایی وارونه و تلخ واقعیت در یک اثر سینمایی تمییز دهند؟
بحثی که اینجا مطرح میشود دیگر حتی فراتر از قضاوت ارزشی میان عقاید طرفین مناظره است. مسأله روراست بودن و احترامی است که میتوان برای مردم قائل شد یا نشد. کرمپور طی صحبتهایش بدون اینکه اصطلاحاً به مردم باج بدهد طرفدار سرسخت مشارکت آنها در چرخه سینما و اصالت قائلشدن برای شعور و اراده ملت جهت استقبال یا بایکوت آثار فرهنگی کشور است؛ ولی سعید الهی با برخوردی دوگانه درعینحال که از اصول اقتدارگرایانهاش تمامقد دفاع میکند و با این کار تا حد زیادی خواست مردم و جامعه متکثر را از دایره گفتمانی خود حذف میکند، چنین شعارهای پوپولیستی را نیز در تکریم مردم سر میدهد و انگار به مانند همان «پدر دلسوز»، «فرزندان» را در آغوش میگیرد و نوازشی میکند. این سطح از توتالیتاریسم را شاید حداکثر بتوان به نادیده گرفتن مردم تعبیر کرد اما این «پوپولیسم در عین توتالیتاریسم» چیزی جز توهین به شعور ملت نیست.
اگر این لاف «دغدغه مردم داشتن» حقیقت دارد و همچنین یکی از دلایل اصلی برای جلوگیری از اکران فیلمهای تلخ اجتماعی مطابقت نداشتن اتمسفر سیاه آنها با فضای جامعه است و این ادعا که جامعه آن را نمیپذیرد درست است، پس دیگر چه نیازی است به سرکوب و برچسب «سیاهنمایی» زدن به فیلمسازان این مملکت؟ اگر فیلمی روی پرده بیاید و با این استانداردها همخوان نباشد به طرز اتوماتیکوار توسط مردم از چرخه اکران به خارج رانده میشود که در بسیاری از موارد هم این موضوع اثبات شده و ازقضا فشارها در نهایت به برجستهسازی فیلم در مطبوعات و تحریک اذهان عمومی انجامیده است.
حال مسأله اصلی بر سر جدال دو جریان در سینمای ایران است که هرکدام مسأله سیاهنمایی را با رویکردی متفاوت تحلیل میکنند؛ اما همانطورکه قبلاً ذکر شد شاهکلید ورود به این بحث بررسی مفهوم «مردم» نزد دو طیف مذکور است که با اشاره به مطالب و فکتهای موجود در مناظره، واضح است این جریان حاکمیتی مردم را بهعنوان مخاطبان منفعلی در نظر میگیرد که رسانهها میتوانند دارای تأثیرات گسترده و جادویی بر آنان باشند که بهعنوان نمونه آقای مدقق؛ مجری برنامه که بهنوعی همسو با نظرات سعید الهی فکر میکرد در دقایق پایانی برنامه با چنین مضمونی از کرمپور سؤال میکند که فکر نمیکنید این فیلمها میتوانند آنچنان با اعصاب و روان مردم بازی کند که جز سرخوردگی و ناراحتی حاصلی برایشان نداشته باشد و باری را به دوششان اضافه کند؟ با این سؤال مشخص میشود که درک این جریان از مفهوم مخاطب و البته رسانهها بسیار عقبمانده است و نظریه منسوخی مانند گلوله جادویی یا سوزن تزریقی در علم ارتباطات را به ذهن متبادر میسازد.
این نظریه بر این اصل استوار است که رسانه اثری مستقیم دارد و مخاطب در مقابل پیام آن خلع سلاح است؛ ازاینرو خواسته یا ناخواسته آن را میپذیرد و این پایان فراگرد ارتباط رسانهای است. بر اساس این نظریه، مخاطب صرفاً بهعنوان طرف پذیرنده در ارتباط محسوب میشود و نه بهعنوان کنشگر فراگرد ارتباط. [۱] این دیدگاه از زمان جنگ جهانی اول تا سال ۱۹۵۰ میلادی هنگامیکه خیلی از مردم نگران بودند «هیتلر» از طریق نیروی ارتباطجمعی بتواند در آمریکا به قدرت برسد، مطرح بوده است. [۲] پاپ ژان پل دوم، کولین بلاک مور و جیمز کامبز را باید از معتقدین به این نظریه برشمرد؛ هرچند پژوهشگران ارتباطات، عمدتاً این نظریه را کنار گذاشتهاند. [۳]
برخلاف برداشت غلط و واپسگرای ریشه دوانده در سیستم مدیریتی سینمای کشور از چرخه میان مردم و رسانهها که حدود ۸۰ سال از عمرش میگذرد، اکنون در سیستم آکادمیک دنیا تعاریف کاملاً متفاوتی از قدرت تأثیرگذاری رسانهها بر مردم ارائه شده است که نشانگر قدرتمندی هرچه بیشتر مردم در مواجهه آگاهانه با رسانههاست. مخاطب عنصری است فعال و کنشگر که با هدف و اصول مشخصی از میان محتوای گوناگون رسانهها دست به گزینش میزند و میتواند پیام آنها را نقد و در برابر پذیرششان مقاومت کند. در این میان رسانهها تنها نقش یک میانجی را در انتقال محتوا بازی میکنند و دارای اثراتی محدود میباشند. «جوزف کلاپر ارتباطجمعی را علت لازم و کافی تأثیر بر مخاطب نمیداند بلکه رسانهها را بهعنوان علت کمککننده ارزیابی میکند.»[۴]
قدر مسلم اگر جریانهای حاکمیتی خود را بهروز نکنند و همچنان طبق الگوهای تاریخمصرفگذشته در عرصه رسانه حرکت کنند و تا هنگامیکه درک از پتانسیلهای مردم بهعنوان مخاطبان رسانهها تا این حد پوسیده باشد قطعاً تبعات آن هم در تصمیمهای مدیریتی مطابق با همان الگو خواهد بود. اساساً سانسورهای گسترده، پایین کشیدن فیلمها از اکران، در منگنه قرار دادن هنرمندان با چماقی به نام سیاهنمایی و برخورد پدرانه و قیممآبانه با مردم جامعه تنها در سیستمی قابل بروز هستند که نه درک صحیحی از «مردم» دارد و نه از توانایی رسانهها آگاهی درست و بهروزی دارد؛ اما با گسترش روزافزون دامنه فعالیت رسانههای ارتباطی، این مرزهای حاکمیتی دائماً در حال تضعیف شدن هستند و طبق گفته مک کوایل در کتاب نظریه ارتباطات جمعی، «نظارت پلیسی بر مسیرهای امواج و کابلی روزبهروز دشوارتر میشود.»[۵] در آیندهای بسیار نزدیک آگاهی و اراده مردم با دسترسی آزاد به انواع شبکههای جهانی بهقدری وسعت پیدا میکند که سیستمهای نظارتی مبتنی بر اعمال سلیقه که امروزه در مدیریت فرهنگی ایران با آن مواجهیم، برای فرار از هضمشدن درون این امواج نو، «ناگزیرند» یا فضای جامعه را چنان دچار خفقان کامل کنند که هر گونه آزادی و مدنیت را نفی کنند – کما اینکه راه حل سیاستمداران کشوری مثل کره شمالی برای مبارزه با هرگونه نفوذ فرهنگی در میان مردم تا کنون همین بوده است – و یا اینکه با در نظر گرفتن مختصات فرهنگی حال حاضر جامعه ایران از مواضع اقتدارگرایانه خود کوتاه بیایند و دست از «کمیته امدادی» اداره کردن مردم و رسانهها بردارند. انگار اینکه مسئولین کشور هیچ کاری نمیکنند تا آنکه «مجبور» به انجام آن شوند، دیگر تبدیل به یک عادت شده است.
. فهرست منابع :
[۱]. حسنی، محمد؛ فرهنگ و رسانههای نوین، قم، دفتر عقل، ۱۳۸۵، چاپ اول، ص ۶ – ۱۹۵.
[۲]. سورین، ورنر و جیمز، تانکارد؛ نظریههای ارتباطات، علیرضا دهقان، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۸۶، چاپ سوم، ص ۳۸۷.
[۳]. همان.
[۴]. لتیلجان، استیفن؛ نظریههای ارتباطات، مرتضی نوربخش و اکبر میرحسینی، جنگل، ۱۳۸۴، چاپ اول، ص ۷۶۱.
[۵]. مک کوایل، دنیس؛ نظریه ارتباطات جمعی، پرویز اجلالی، تهران، دفترمطالعات و توسعه رسانهها، ۱۳۸۵، چاپ دوم، ص ۲۰.
«این مقاله به تاریخ 94/7/1 در وب سایت تخصصی سینمانگار انتشار یافته است.»